قلانلغتنامه دهخداقلان . [ ق َ ] (ص ) ملوط و مخنث . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). || (مغولی ، اِ) نوعی از خراج که در شیروان گیرند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (استینگاس ). خراج . سرانه : آمدن علاءالدین دره ٔ گز با شماره ٔ سیستان کرّت اوّل ... و رسم قلان و قبجور نهادن . (تار
قلانفرهنگ فارسی عمید۱. مالیات؛ خراج: ◻︎ سلطان روم و روس به منّت دهد خراج / چیپال هند و سند به گردن کشد قلان (سعدی۲: ۶۶۱).۲. در دورۀ ایلخانان، خراجی که از مردم گرفته میشد.
تکامل کلان،کلانفرگشتmacroevolutionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تکامل در ابعاد وسیع که در مقیاس زمانِ زمینشناختی رخ داده و به تشکیل گروههای آرایهشناختی جدید منجر شده است
کلگانلغتنامه دهخداکلگان . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چانف است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلیانلغتنامه دهخداکلیان . [ ک َل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلانلغتنامه دهخداکلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان بزرگ است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قلاناتلغتنامه دهخداقلانات . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) مانده ها. باقیها. (فرهنگ وصاف ) (آنندراج ) (استینگاس ).
قلانجهلغتنامه دهخداقلانجه . [ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج . این ده در 4 هزارگزی جنوب روانسر و کنار راه فرعی روانسر به سنجابی قرار گرفته . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سرد است . سکنه ٔ آن 70 تن است .
قلانسلغتنامه دهخداقلانس . [ ق َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ قلنسوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوة شود.
قلانسیلغتنامه دهخداقلانسی . [ ق َ ن ِ ] (اِخ ) ابواحمد.از بزرگان صوفیه است . رجوع به ابواحمد قلانسی شود.
یاسامهفرهنگ فارسی معین(مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می شد.
پوربهای جامیلغتنامه دهخداپوربهای جامی . [ ب َی ِ ] (اِخ ) از شعرای معروف خراسان ، مردی مستعد و فاضل بود. آباء و اجداد او قضات ولایت جام بوده اند و اومردی خوش طبع بود، بدین پایه سر فرو نیاورد، و همواره با مستعدان نشستی و بیشتر اوقات ، در هرات روزگار گذرانیدی . وی شاگرد مولانا رکن الدین جنابذی است که ب
پشتهلغتنامه دهخداپشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتند<
قلاناتلغتنامه دهخداقلانات . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) مانده ها. باقیها. (فرهنگ وصاف ) (آنندراج ) (استینگاس ).
قلانجهلغتنامه دهخداقلانجه . [ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج . این ده در 4 هزارگزی جنوب روانسر و کنار راه فرعی روانسر به سنجابی قرار گرفته . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سرد است . سکنه ٔ آن 70 تن است .
قلانسلغتنامه دهخداقلانس . [ ق َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ قلنسوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوة شود.
قلانسیلغتنامه دهخداقلانسی . [ ق َ ن ِ ] (اِخ ) ابواحمد.از بزرگان صوفیه است . رجوع به ابواحمد قلانسی شود.
خری عاقلانلغتنامه دهخداخری عاقلان . [ خ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 41 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر و سالم . آب آن از رودخانه
خری عاقلانلغتنامه دهخداخری عاقلان . [ خ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 6 هزارگزی جنوب ارابه رو بیوران به سردشت . کوهستانی و جنگلی و معتدل و سالم . آب آن از رو
قیقلانلغتنامه دهخداقیقلان . [ ] (ع اِ) چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان . (بلوغ الارب ج 3 ص 366).
لقلانلغتنامه دهخدالقلان . [ ل ِ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 13هزارگزی خاوری هوراند و 34500گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ،گرمسیر مالاریائی و دارای 69 تن
قلقلانلغتنامه دهخداقلقلان . [ ق ِ ق ِ ] (اِ) انار صحرایی . (آنندراج ) (برهان ). قلقل . رجوع به قلقل شود.