قلقللغتنامه دهخداقلقل . [ ق ُ ق ُ ] (ع ص ) مرد سبک روح و ظریف را گویند. (برهان ). مرد چست سبک روح . (منتهی الارب ). || خفیف در سفر. (اقرب الموارد). || اسب سبک . (منتهی الارب ). || یاری گر شتابکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). المعوان السریع التحرک . (اقرب الموارد). || (اِ صوت ) آواز ریختن شراب
قلقللغتنامه دهخداقلقل . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریم ، بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 2000گزی باختر کهنه ده . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریائی است . سکنه ٔ آن 45 تن است . آب آن از نهر ع
قلقللغتنامه دهخداقلقل . [ ق ِ ق َ ] (ع اِ) نام درخت انار صحرایی است و آن را قلاقل و قلقلان هم میگویند. (برهان ).
قلقللغتنامه دهخداقلقل . [ ق ِ ق ِ ] (ع اِ) گیاهی است که دانه ٔ آن سیاه باشد و نیکو در بوئیدن و نیک محرک باه خصوصاً چون کوفته به کنجد آمیخته به انگبین معجون سازند و آن را قلقلان بضم و قلاقل کعلابط نیز نامند یا آن سرد و نوع گیاه دیگر است و بیخ و ریشه ٔ آن گیاه را مغاث خوانند و عامه به غلط آن را
قلقللغتنامه دهخداقلقل . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر تویسرکان و 6 هزارگزی جنوب باختر اشتران . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن <span
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ ] (ع اِ) کلکال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کلکال شود.
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ ] (اِ) بمعنی هرزه گویی کردن و کاو کاو نمودن باشد. (برهان ) (از آنندراج ). هرزه گویی و سخن بی معنی و لاطائل . (ناظم الاطباء). هرزه گویی .کاوکاو. (فرهنگ فارسی معین ). اسم صوت گردکان خشک چون بهم ساید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در سف
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک َ ک َ / ک ِ ک َ / ک ُ ک َ ] (اِ) نام دارویی است که آن رابه عربی مقل گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به لغت اهل خراسان مقل است . (ترجمه ٔ صیدنه ).
کلکللغتنامه دهخداکلکل . [ ک ُک ُ ] (ع ص ) مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت . کُلاکِل نیز مانند آن و کُلکُلَة مونث آن است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قلقلانلغتنامه دهخداقلقلان . [ ق ِ ق ِ ] (اِ) انار صحرایی . (آنندراج ) (برهان ). قلقل . رجوع به قلقل شود.
قلقلانلغتنامه دهخداقلقلان . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) قِلقِل یا گیاه دیگری است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلقل شود.
قلقلانیلغتنامه دهخداقلقلانی . [ق ُ ق ُ نی ی ] (ع اِ) پرنده ای است چون فاخته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نوعی از کبوتر. (آنندراج ). طایری است که مشابه فاخته است . (فهرست مخزن الادویه ).
قلقلانیهلغتنامه دهخداقلقلانیه . [ ق ُ ق ُ ی َ ] (ع اِ) فاخته است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
امیرآبادلغتنامه دهخداامیرآباد. [ اَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان با 247 تن سکنه . محصول آن غلات ، صیفی ، انگور و لبنیات و آب آن از رودخانه ٔ قلقل رود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
bubbledدیکشنری انگلیسی به فارسیحباب، جوشیدن، گفتن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، جوشاندن، بیان کردن، فوران کردن
پرسبجلغتنامه دهخداپرسبج . [ ] (اِخ ) مرکز بلوک قلقل رود،در ولایت تویسرکان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 392).
فقاعةدیکشنری عربی به فارسیجوشيدن , قلقل زدن , حباب براوردن , خروشيدن , جوشاندن , گفتن , بيان کردن , حباب , ابسوار , انديشه پوچ
قلقل خوردنلغتنامه دهخداقلقل خوردن . [ ق ِ ق ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گردیدن چیزی مدور و کنایه از رفتن کوتاه بالای فربه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غلغل خوردن شود.
قلقل آبادلغتنامه دهخداقلقل آباد. [ ق ُ ق ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری رزن و یک هزارگزی تجرک . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است . سکنه ٔ آن 174 تن است .
قلقل رودلغتنامه دهخداقلقل رود. [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) نام رودی است به تویسرکان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قلقل رودلغتنامه دهخداقلقل رود. [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان تویسرکان این دهستان در جنوب شهرستان واقع و محدود است از شمال به دهستان کرزان رود یا حومه از جنوب به شهرستان ملایر و نهاوند، از خاور به شهرستان ملایر از باختر به شهرستان نهاوند و کنگاور. وضع طبیعی ده کوهستانی
قلقلانلغتنامه دهخداقلقلان . [ ق ِ ق ِ ] (اِ) انار صحرایی . (آنندراج ) (برهان ). قلقل . رجوع به قلقل شود.
حب القلقللغتنامه دهخداحب القلقل . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ق ِ ] (ع اِ مرکب ) اناردانه ٔ دشتی . تخم انار کوهی است . (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ). قلقلان . قلاقل . تخم انار دشتی . دانه ٔ قلقل . صاحب اختیارات گوید: بزر رمان بریست بپارسی ناردانه ٔ دشتی خوانند و مغاث بیخ و یست و بمقدار نزدیک به لوبیا بود و در
مقلقللغتنامه دهخدامقلقل . [ م ُ ق َ ق َ ] (ع ص ) بیقرار. || (اِ) به معنی شراب نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ).
تقلقللغتنامه دهخداتقلقل . [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص )جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گردیدن در شهرها. (از اقرب الموارد). || بیقراری و اندوه . || آواز کردن صراحی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).