قلم تراشلغتنامه دهخداقلم تراش . [ ق َ ل َ ت َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کارد درازدسته که بدان قلم تراشند. چاقو و گزلکی که بدان قلم و جز آن میتراشند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمی چاقوی ظریف که قلم های نیی را با آن میتراشند : الماس قلمتراش و ملماس قلم انقاس مداد و نام
قدزنلغتنامه دهخداقدزن . [ ق َ زَ ] (اِ مرکب ) قدزننده . چاقوئی که معمولاً در قلمدان گذارندو سر قلم های نی را با آن قد زنند. چاقوی قلم تراش .
قط زنفرهنگ فارسی عمید۱. در خوشنویسی، چاقوی کوچکی برای بریدن قلمنی.۲. در خوشنویسی، تکۀ باریکی از چوب یا استخوان که سر قلمنی را روی آن میگذارند و با قلمتراش میبرند.
قلملغتنامه دهخداقلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر
قلمدیکشنری عربی به فارسیقلم , کلک , شيوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حيوانات اغل , خانه ييلا قي , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن
قلمفرهنگ فارسی عمید۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انسان و سایر جانداران.۵. [مجاز] نوع؛ گونه.۶. شصتوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه؛ نونوالقلم.۷. و
دست قلملغتنامه دهخدادست قلم . [ دَ ت ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست کاتب . نویسنده : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
حسن زرین قلملغتنامه دهخداحسن زرین قلم . [ ح َ س َ ن ِ زَرْ ری ق َ ل َ ] (اِخ ) خطاط خوشنویس .رجوع به زرین قلم و نمونه ٔ خطوط خوش شاهنشاهی شود.
چوب قلملغتنامه دهخداچوب قلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) پاره چوب باریکی که یک سرش (سری که به آن نیش آهنین پیوندد و یا در آن نیش آهنین گذارند) ستبرتر از سر دیگر باشد و هر چه از سربدم رود رفته رفته باریکتر شود. امروز بیشتر آن را از کائوچو و نظایر آن میسازند و بهمین نام مینامند.