قلمدادفرهنگ فارسی عمیدبهحسابآورده؛ بهشمارآورده؛ برآورد.⟨ قلمداد کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به حساب آوردن؛ به شمار آوردن؛ برآورد کردن.
incriminateدیکشنری انگلیسی به فارسیادعا كردن، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
incriminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیاتهامات، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
incriminatedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتهم، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن