قلمدانلغتنامه دهخداقلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) جای قلم . تپنگویی که در آن ابزارهای نبشتن مانند قلم و چاقو ومقراض و قطزن میگذارند. (ناظم الاطباء) : لب خاموش تصویر قلمدان فاش می گویدکه از همراهی اهل سخن نتوان مصور شد. محسن تأثیر (از آنندر
قلمدانفرهنگ فارسی عمیدقوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک، یا فلز که در آن ابزار نوشتن را میگذارند.
کلمدانلغتنامه دهخداکلمدان . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیشه است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
آمیز قلمدونفرهنگ فارسی معین(قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شدة آقامیرزا قلمدان . 1 - لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دورة قاجاریه می داده اند. 2 - کسی که از طریق قلم زندگی می کند، میرزا بنویس .
قلمدانیلغتنامه دهخداقلمدانی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قلمدان . || اطاق قلمدانی ، اطاقی دراز که یک سر طول آن یا دو سر آن شکل هلالی دارد. اطاقی که انتهای آن قوسی است . (یادداشت مؤلف ).
مقلمةلغتنامه دهخدامقلمة. [ م ِ ل َ م َ ] (ع اِ) قلمدان . مِقْلَم . ج ،مقالم . (مهذب الاسماء). قلمدان . (دهار) (صراح ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || غلاف قضیب شتر. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مِقْلَم شود.
خامدانلغتنامه دهخداخامدان . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قلمدان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج ). خامه دان . رجوع به خامه دان شود.
قلمدانیلغتنامه دهخداقلمدانی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قلمدان . || اطاق قلمدانی ، اطاقی دراز که یک سر طول آن یا دو سر آن شکل هلالی دارد. اطاقی که انتهای آن قوسی است . (یادداشت مؤلف ).
میرزاقلمدانلغتنامه دهخدامیرزاقلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، آدم لاغرو باریک و مردنی و پزوایی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || بی سواد. نویسنده ٔ بی سواد. (ازامثال و حکم دهخدا). و رجوع به میرزاقلمدانی شود.