قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ابوالوفاء. از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی است . موزون است و به این مطلع خود خیلی عقیده داشت :منم که شهره ٔ شهرم ز ماه تا ماهی ابوالوفای وفادار نعمت اللهی .(مجمع الخواص ص <span class="hl" dir="lt
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) امیرعلی . یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 167).
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12هزارگزی جنوب اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن سردسیری
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری سقز و 2هزارگزی قلعه گاه به گودرز. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکن
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 6 تن است . آب آن از قنات و محصو
کلندرلغتنامه دهخداکلندر. [ ک َ ل َ دَ ] (ص ) مردم ناتراشیده و ناهموار و لک و پک را گویند. (برهان ). چون چوب کنده ٔ ناتراشیده ٔ قوی هیکل را کلندر خواندندی بعضی مردم ناهموار و ناتراشیده را به این نام خواندندی ، رفته رفته مردمی که برای منفعت دنیا و عدم میل به کسب و کار و زحمت کشیدن از روزگار به ل
کلندرلغتنامه دهخداکلندر. [ ک ُ ل ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالای شهرستان نهاوند است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلندگرلغتنامه دهخداکلندگر. [ ک َ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه با کلنگ کار می کند. (ناظم الاطباء). آنکه زمین را با کلنگ بکند. (فرهنگ فارسی معین ) : تا گشته ام هلاک جوان کلندگرهمچون کلند خاک درش می کنم به سر. سیفی (از بهار عجم ).و رجوع به
قلندرانلغتنامه دهخداقلندران . [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنرا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 20هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن 8 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
قلندرآبادلغتنامه دهخداقلندرآباد. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریکان بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فهرج کنار راه فرعی بم به خاش . سکنه ٔ آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
قلندرآبادلغتنامه دهخداقلندرآباد. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 8هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی قوچان به شیروان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوایش معتدل است . سکنه ٔ آن 89 تن . آب ازرودخا
قلندرآبادلغتنامه دهخداقلندرآباد. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری فریمان و سر راه عمومی فریمان به تربت جام . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه 2557
قلندرالغتنامه دهخداقلندرا. [ ق َ ل َ دَ ] (اِ) نوعی از پارچه ٔ ابریشمین . || نوعی از چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).
قلندرانلغتنامه دهخداقلندران . [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنرا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 20هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن 8 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
قلندرآباد دکتر علویلغتنامه دهخداقلندرآباد دکتر علوی . [ ق َ ل َ دَ دِ دُ ت ُ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه ، واقع در8هزارگزی شمال باختری رشخوار و 3هزارگزی جنوب شوسه ٔتربت به رشخوار. موقع جغرافیایی
قلندرآبادلغتنامه دهخداقلندرآباد. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریکان بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فهرج کنار راه فرعی بم به خاش . سکنه ٔ آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
قلندرآبادلغتنامه دهخداقلندرآباد. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 8هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی قوچان به شیروان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوایش معتدل است . سکنه ٔ آن 89 تن . آب ازرودخا
قلندرآبادلغتنامه دهخداقلندرآباد. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری فریمان و سر راه عمومی فریمان به تربت جام . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه 2557
تام قلندرلغتنامه دهخداتام قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندگلی بخش سرخس شهرستان مشهد واقع در یازده هزارگزی باختر سرخس و ده هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی سرخس به مشهد. جلگه و گرمسیر است و 1220 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات و پنب
علی قلندرلغتنامه دهخداعلی قلندر. [ ع َ ی ِ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) (امیر...)میکائیل . وی از امرای سلطان طاهر حاکم حله بود. و چون پدرش سلطان احمد از بغداد نزد او آمد وی از پدر بترسید و با امرای خود که از جمله ٔ آنها امیرعلی قلندر میکائیل بود یاغی گشت و از آب بگذشت و سلطان احمد از قرایوسف کمک خواست و در
شاه قلندرلغتنامه دهخداشاه قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان زنگوان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کهنه قلندرلغتنامه دهخداکهنه قلندر. [ ک ُ ن َ / ن ِ ق َ ل َ دَ ] (اِ مرکب ) قلندر کهنه کار. باسابقه در قلندری . قلندر روزگاردیده و گرم و سرد چشیده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ولی قلندرلغتنامه دهخداولی قلندر. [ وَ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) از شاعرانی است که در آستانه ٔ میرزا بابر ملازم است و بسیار خیره و چیره و دلیر و بی حیاست و شعر او در میان شعرا به بدی مشهور است و چون میرزا پیر بوداق به هری آمد و شاعران هری را به شیراز برد او را نیز همراه ایشان برد. این مطلع از اوست :ن