قلچاقلغتنامه دهخداقلچاق . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) دستانه ٔ آهنی که لشکریان دارند. (آنندراج ) : ز قلچاق چیزی دگر نیست به که ساعد از او یافت دست زره به معنی بود گرچه دست یلان به صورت بود لیک چون ناودان . میرزا طاهر وحید (از آنندراج و بهار
کلاچکلغتنامه دهخداکلاچک . [ ک َ چ ِ ] (اِ) به لغت تنکابنی ودع است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کلاجک و کلاچیک و ودع شود.
کلاچیکلغتنامه دهخداکلاچیک . [ ک َ ] (اِ) به لغت تنکابن ودع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کلاچک و وَدع و وَدَعَة شود.
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زاغ . غراب .(زمخشری ). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده ... (آنندراج ). ابوالقعقاع . ابوالاخبل . ابن دایه ، غ
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک ُ / ک َ ] (اِ) صاحب مؤیدالفضلا گوید: کلاغ بالضم و قیل بالفتح ، کنگر باشد که آن را گرد بر گرد قبور بزرگان می دارند و آن از سنگ و چوب نیز بود. (برهان ) (آنندراج ).
قولجاقلغتنامه دهخداقولجاق . [ ] (ترکی ، اِ) سلاحی است که از فولاد ساخته در روز جنگ بر ساعد بندند. (سنگلاخ ). رجوع به قلچاق شود.