قلیهلغتنامه دهخداقلیه . [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج ، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیه ٔ اسفناج و قلیه ٔ آلوچه . (فرهنگ ن
قلیهفرهنگ فارسی عمید۱. غذایی که از گوشت، میگو، و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه میشود.۲. [قدیمی] پاره و تکه گوشت.
قلیهفرهنگ فارسی معین(قَ یَ یا یِ) [ ع . قلیة ] (اِ.) پاره ای گوشت ، قطعه ای گوشت . 2 - حبوبات و سبزی .
گاوcattleواژههای مصوب فرهنگستانپستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
حفاظ گلهروcattle guardواژههای مصوب فرهنگستاننردۀ چوبی یا فلزی که در نزدیکی گذرگاه گله به ریلبند/ تراورس نصب میشود
مخاطب تماسcalled partyواژههای مصوب فرهنگستانفردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
پوستۀ آهکیcalcareous crust, cale-crustواژههای مصوب فرهنگستانافق سختشدۀ خاک که با کلسیمکربنات سیمانی شده است
واگن احشامcattle wagon, stock carواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسقف با دیوارههای مشبک برای حمل دام
قلیه پتیلغتنامه دهخداقلیه پتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ پ َ ] (اِ مرکب ) جغور بغور. (یادداشت مؤلف ). حسرت الملوک . (یادداشت مؤلف ). قلیه پیتی ، جگر و شش و دل گوسفند و گاو و مرغ که با پیاز سرخ کرده باشند. (فرهنگ نظام ).
قلیه خوارلغتنامه دهخداقلیه خوار. [ ق َل ْ ی َ / ی ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قلتبان و دیوث را گویند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود.
یخ قلیهلغتنامه دهخدایخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
هارونیلغتنامه دهخداهارونی . [ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هارون و هارون قریه ای است در اسفل واسط عراق . (انساب سمعانی ). منسوب است به هارونیه ، که قریه ای است از سواد عراق . (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 283).- <span class="
بورکفرهنگ فارسی عمید۱. سنبوسه.۲. آشی که با آرد گندم میپختند: ◻︎ قدح پُربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه: ۲۱۶).
قلیه پتیلغتنامه دهخداقلیه پتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ پ َ ] (اِ مرکب ) جغور بغور. (یادداشت مؤلف ). حسرت الملوک . (یادداشت مؤلف ). قلیه پیتی ، جگر و شش و دل گوسفند و گاو و مرغ که با پیاز سرخ کرده باشند. (فرهنگ نظام ).
قلیه خوارلغتنامه دهخداقلیه خوار. [ ق َل ْ ی َ / ی ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قلتبان و دیوث را گویند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود.
سقلیهلغتنامه دهخداسقلیه . [ س َ لی ی َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است بزرگ . صقلیه . رجوع به صِقِلّیه و سیسیل شود.
نقلیهلغتنامه دهخدانقلیه . [ ن َ لی ی َ/ ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) تأنیث نقلی . مقابل عقلیه .- علوم نقلیه ؛ چون حدیث و تاریخ . مقابل علوم عقلیه . (یادداشت مؤلف ).- وسائط (وسائل ) نقلیه ؛ هرچه بدان چیزها ر
یخ قلیهلغتنامه دهخدایخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
اعتبارات عقلیهلغتنامه دهخدااعتبارات عقلیه . [ اِ ت ِ ت ِ ع َ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مفاهیم عام و بسیط و کلی که در عقل تحقق دارند و بر موجودات مختلف الحقیقة اطلاق شوند، مانند: مفاهیم وجود، ماهیت ، شیئیت و حقیقت و ذات که بر جوهر وعرض و سواد و بیاض و انسان
ارقلیهلغتنامه دهخداارقلیه . [ اِرَ لی ی َ ] (اِخ ) هرقله .(نخبةالدهر دمشقی ص 228) (الفهرست ). نام چندین شهر در آسیای صغیر، که به افتخار هِراکلِس بدین نام خوانده شده اند: ارقلیه ٔ تراکیه ، پِرَنث نزدیک بیزانس . ارقلیه ٔ بی ثینی ، آسیای صغیر، که امروز آن را ارگلی