گاوcattleواژههای مصوب فرهنگستانپستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
حفاظ گلهروcattle guardواژههای مصوب فرهنگستاننردۀ چوبی یا فلزی که در نزدیکی گذرگاه گله به ریلبند/ تراورس نصب میشود
مخاطب تماسcalled partyواژههای مصوب فرهنگستانفردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
پوستۀ آهکیcalcareous crust, cale-crustواژههای مصوب فرهنگستانافق سختشدۀ خاک که با کلسیمکربنات سیمانی شده است
واگن احشامcattle wagon, stock carواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسقف با دیوارههای مشبک برای حمل دام
البافرهنگ فارسی عمیدخوراکی که از دل و جگر خردشده با روغن، پیازداغ، رب و غیره درست میکنند؛ قلیه پوتی؛ حسرةالملوک.
پوتفرهنگ فارسی عمید۱. خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست کنند؛ قلیهپوتی.۲. [تابعِ لوت] طعام: ◻︎ عشق باشد لوتوپوت جانها / جوع از این روی است قوت جانها (مولوی: ۴۵۴).
البالغتنامه دهخداالبا. [ اُ] (اِ) قلیه ٔ پوتی را گویند و آن دل و جگر قیمه کشیده در روغن بریان کرده باشد و حسرةالملوک همانست . (برهان ). طعامی است ترکان را. (انجمن آرا) : رویت چو یکی کاسه ٔ اکرا شده واژنگ وز کاج قفا گشته برنگ شش البا. سوزنی
پوتلغتنامه دهخداپوت . (اِ) مهمل لوت . در جمله ٔ اتباعی لوت و پوت این کلمه آمده است : شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت . مولوی .عشق باشد لوت و پوت جانهاجوع از اینروی است قوت جانها. مو
قلیهلغتنامه دهخداقلیه . [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج ، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیه ٔ اسفناج و قلیه ٔ آلوچه . (فرهنگ ن
قلیهفرهنگ فارسی عمید۱. غذایی که از گوشت، میگو، و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه میشود.۲. [قدیمی] پاره و تکه گوشت.
قلیهفرهنگ فارسی معین(قَ یَ یا یِ) [ ع . قلیة ] (اِ.) پاره ای گوشت ، قطعه ای گوشت . 2 - حبوبات و سبزی .
سقلیهلغتنامه دهخداسقلیه . [ س َ لی ی َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است بزرگ . صقلیه . رجوع به صِقِلّیه و سیسیل شود.
قلیهلغتنامه دهخداقلیه . [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج ، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیه ٔ اسفناج و قلیه ٔ آلوچه . (فرهنگ ن
نقلیهلغتنامه دهخدانقلیه . [ ن َ لی ی َ/ ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) تأنیث نقلی . مقابل عقلیه .- علوم نقلیه ؛ چون حدیث و تاریخ . مقابل علوم عقلیه . (یادداشت مؤلف ).- وسائط (وسائل ) نقلیه ؛ هرچه بدان چیزها ر
یخ قلیهلغتنامه دهخدایخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
اعتبارات عقلیهلغتنامه دهخدااعتبارات عقلیه . [ اِ ت ِ ت ِ ع َ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مفاهیم عام و بسیط و کلی که در عقل تحقق دارند و بر موجودات مختلف الحقیقة اطلاق شوند، مانند: مفاهیم وجود، ماهیت ، شیئیت و حقیقت و ذات که بر جوهر وعرض و سواد و بیاض و انسان