قنادلغتنامه دهخداقناد. [ ق َن ْ نا ] (از ع ، ص ،اِ) قندساز و حلوایی . (آنندراج ). قندریز. شیرینی ساز. (یادداشت مؤلف ). شیرینی فروش . شیرینی پز. شکرریز.- قنادخانه ؛ جائی که قندسازان در آنجا قند سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
قنادلغتنامه دهخداقناد. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در مشرق واسط. (منتهی الارب ). و نصر گوید: آن نزدیک حوز است . (معجم البلدان ).
قنادلغتنامه دهخداقناد. [ ق َن ْ نا ] (اِخ ) ابواسامة جد عمروبن حمادبن طلحة از راویان است . (از لباب الانساب ).
گُوهای 1cuneateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی قاعدۀ برگی دارای حاشیههای تقریباً راست که با هم زاویۀ تقاطع 45 تا 90 درجه میسازند
مخروطوارconoidواژههای مصوب فرهنگستانرویة حاصل از اجتماع همة خطهای مستقیم موازی با صفحهای مفروض که خطی مفروض و خمی مفروض را قطع میکند
کنادلغتنامه دهخداکناد. [ ک َ ] (اِ) نام پرنده ای باشد که آن را مرغ الهی گویند و آن کبوتر صحرایی است و به عربی ورشان خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قنادرلغتنامه دهخداقنادر. [ ق َ دِ ] (اِخ ) محله ای است به اصفهان . گروهی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
قنادریلغتنامه دهخداقنادری . [ ق َ دِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنادر. (از لباب الانساب ). رجوع به قنادر شود.
قنادریلغتنامه دهخداقنادری .[ ق َ دِ ] (اِخ ) محمدبن علی بن یحیی اصفهانی ، مکنی به ابوالحسین . از محدثان است . وی از محمدبن علی بن مخلدبن فرقد فرقدی روایت کند از او ابن مردویه روایت دارد. (از لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
قنادللغتنامه دهخداقنادل . [ ق ُ دِ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و دراز یا درازسر. (اقرب الموارد). رجوع به قَنَدل شود.
قنادیلغتنامه دهخداقنادی . [ ق َن ْ نا ] (حامص )شیرینی پزی . || (اِ) قنادخانه . جای قندسازی . شیرینی فروشی . دکان شیرینی پز. رجوع به قناد شود.
قنادرلغتنامه دهخداقنادر. [ ق َ دِ ] (اِخ ) محله ای است به اصفهان . گروهی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
قناد بصریلغتنامه دهخداقناد بصری . [ ق َن ْ نا دِ ب َ ] (اِخ ) حبیب از راویان است که از مردم شهر خود روایت کند و از ایوب سنجتیانی روایت دارد. (از لباب الانساب ).
قناد کوفیلغتنامه دهخداقناد کوفی . [ ق َن ْ نا دِ ] (اِخ ) طلحةبن عمرو، مکنی به ابوحماد. از راویان است . وی از شعبی و عکرمة و ابن جبیر روایت کند و از او وکیلی روایت دارد. (لباب الانساب ).
قنادریلغتنامه دهخداقنادری . [ ق َ دِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنادر. (از لباب الانساب ). رجوع به قنادر شود.
قنادریلغتنامه دهخداقنادری .[ ق َ دِ ] (اِخ ) محمدبن علی بن یحیی اصفهانی ، مکنی به ابوالحسین . از محدثان است . وی از محمدبن علی بن مخلدبن فرقد فرقدی روایت کند از او ابن مردویه روایت دارد. (از لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان شود.