قناعلغتنامه دهخداقناع . [ ق ِ ] (ع اِ) پرده و پوشش که بر بالای مقنعه پوشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که زن سر خود را بوسیله ٔ آن پوشد و آن وسیعتر است از مقنع و مقنعه . (اقرب الموارد) : چو یوسف بر آیم بتخت قناعت درآویزم از چهره زرین قناعی . <p class="
قناعدیکشنری عربی به فارسینقاب , روبند , ماسک , لفافه , بهانه , عياشي , شادماني , خوش گذراني , ماسک زدن , پنهان کردن , پوشاندن , پوشانه
کنایةلغتنامه دهخداکنایة. [ک ِ ی َ ] (ع مص ) سخن که بر غیرموضوع ٌله خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلول ٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجازی آن هر دو برابر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || (اِ) سخن که بر غیر موضوع ٌله خود دلالت کند
کنایهلغتنامه دهخداکنایه . [ ک ِ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) کنایة. کنایت . رجوع به کنایت و ماده ٔ قبل و ترکیبهای این کلمه شود.
قناةلغتنامه دهخداقناة. [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در جلعاد در قسمت منسی که نوبح آن را مفتوح ساخت و این همان قنوات جدیده است در حوران و در زمان رومی ها شهری معتبر و دارای اهمیت بوده و بعضی خرابه های عمده و خانه های قدیمه که قفل ها و پنجره های آنها از سنگ میباشد در آنجا دیده میشود. (قاموس کتاب مقد
قناعتلغتنامه دهخداقناعت . [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) خرسندی .رضا به قسمت . بسنده کردن . بسنده کاری . راضی شدن به اندک چیز. (غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان ). خرسند گردیدن به قسمت خود و به فارسی با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). آسان قرار گرفتن در مآکل و مشارب و ملابس و غیر آن و راضی شدن ب
قناعسلغتنامه دهخداقناعس . [ ق َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قُناعِس بمعنی مرد شگرف بزرگ خلقت کلان جثه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قناعسلغتنامه دهخداقناعس . [ ق ُ ع ِ ] (ع ص ) مرد شگرف بزرگ خلقت کلان جثه . ج ،قَناعِس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
قناعةلغتنامه دهخداقناعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم : نسئل اﷲ القناعة و اعوذبه من القنوع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قَنَعَقناعة و قَنعاً و قُنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است : قَنَعَ قُنوعاً. و این نادر است . (از اقرب ا
قناعیسلغتنامه دهخداقناعیس . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قِنعاس بمعنی شتر بزرگ و شگرف و مرد قوی و توانا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قنعاس شود.
قناعتلغتنامه دهخداقناعت . [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) خرسندی .رضا به قسمت . بسنده کردن . بسنده کاری . راضی شدن به اندک چیز. (غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان ). خرسند گردیدن به قسمت خود و به فارسی با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). آسان قرار گرفتن در مآکل و مشارب و ملابس و غیر آن و راضی شدن ب
قناعسلغتنامه دهخداقناعس . [ ق َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قُناعِس بمعنی مرد شگرف بزرگ خلقت کلان جثه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قناعسلغتنامه دهخداقناعس . [ ق ُ ع ِ ] (ع ص ) مرد شگرف بزرگ خلقت کلان جثه . ج ،قَناعِس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
قناعةلغتنامه دهخداقناعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم : نسئل اﷲ القناعة و اعوذبه من القنوع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قَنَعَقناعة و قَنعاً و قُنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است : قَنَعَ قُنوعاً. و این نادر است . (از اقرب ا
قناعیسلغتنامه دهخداقناعیس . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قِنعاس بمعنی شتر بزرگ و شگرف و مرد قوی و توانا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قنعاس شود.
مقناعلغتنامه دهخدامقناع . [ م ِ ] (ع اِ) سرانداز. روسری زنانه . (ازفهرست ولف ). مقنع. مقنعه : هم از شعر پیراهنی لاجوردیکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی .وز آن خلعتی کامد او را ز شاه ز مقناع و آن دوکدان سیاه .<p class="author
اقناعلغتنامه دهخدااقناع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قِنع. (منتهی الارب ). سلاح و ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به قنع شود.
اقناعلغتنامه دهخدااقناع . [ اِ ] (ع مص ) سر و چشم برابر چیزی داشتن . (ترجمان القرآن ). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بزمین هموار میان دو پشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سر دروا کردن . (منتهی الار
اقناعدیکشنری عربی به فارسیتشويق , تحريک , اجبار , متقاعد سازي , نظريه يا عقيده از روي اطمينان , اطمينان , عقيده ديني , نوع , قسم , ترغيب