قنداقلغتنامه دهخداقنداق . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) چوبی باشد یا نال به تفنگ وصل کنند و مثل دسته بود برای تفنگ و بدین معنی غالباًمعرب کنده است . (آنندراج ). چوبی را گویند که بطریق ناوچه تراشیده میل تفنگ را در آن گذارند. (سنگلاخ ).- قنداق تراش ؛ آنکه قنداق تفنگ تراشد.
قنداقفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته میشود.۲. پارچهای که کودک شیرخوار را در آن میبندند؛ قنداقه.
کندیاکلغتنامه دهخداکندیاک . [ ک ُ ] (اِخ ) اتین بونو دو کندیاک . فیلسوف فرانسوی که در گرنوبل به سال 1715 م . متولد شد و به سال 1780 درگذشت . وی مؤسس مکتب «سانسوآلیسم » می باشد. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیه ٔ فعالیته
قنداغلغتنامه دهخداقنداغ . [ ق َ ] (اِ مرکب ) مخفف قند داغ است و آن آبجوش است که قند یا نبات را در آن حل کنند. (یادداشت مؤلف ).
قنداق کردنلغتنامه دهخداقنداق کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن شیرخواره را در قنداق . || بستن حوله ٔ یک پارچه ٔ تر پیرامون سینه و پهلو و پشت مبتلای به ذات الریه و ذات الجنب . (یادداشت مؤلف ).
قنداقهلغتنامه دهخداقنداقه . [ ق ُ ق َ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای است که طفل نوازد را بواسطه ٔ آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید و در مشرق زمین اکنون هم معمول است . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به قنداق شود.
قنداقیلغتنامه دهخداقنداقی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنداق .- بچه ٔ قنداقی ؛ بچه ٔ شیرخوار که او را به قنداق کنند.
قنداق کردنلغتنامه دهخداقنداق کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن شیرخواره را در قنداق . || بستن حوله ٔ یک پارچه ٔ تر پیرامون سینه و پهلو و پشت مبتلای به ذات الریه و ذات الجنب . (یادداشت مؤلف ).
قنداق کردنلغتنامه دهخداقنداق کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن شیرخواره را در قنداق . || بستن حوله ٔ یک پارچه ٔ تر پیرامون سینه و پهلو و پشت مبتلای به ذات الریه و ذات الجنب . (یادداشت مؤلف ).
قنداقهلغتنامه دهخداقنداقه . [ ق ُ ق َ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای است که طفل نوازد را بواسطه ٔ آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید و در مشرق زمین اکنون هم معمول است . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به قنداق شود.
قنداقیلغتنامه دهخداقنداقی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنداق .- بچه ٔ قنداقی ؛ بچه ٔ شیرخوار که او را به قنداق کنند.