قوا

qovā

معنی

۱. = قوه
۲. (نظامی) [مجاز] نیروهای نظامی.

مترادف

۱. نیرو
۲. توانایی، توان، قوه

برابر پارسی

نیروها

جست‌وجوی دقیق

قوا

لغت‌نامه دهخدا

قوا. [ ق ُ ] (ع اِ) قوتها. توانائیها. زورها. (ناظم الاطباء). قُوی ̍ : این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هریک جداجدا خط معزولی قواست . صائب .- قوای حیوانی ؛ آنکه از دل منبعث شود و مختص به ح

قوا

فرهنگ فارسی عمید

۱. = قوه۲. (نظامی) [مجاز] نیروهای نظامی.

قوا

فرهنگ فارسی معین

(قُ وا) [ ع . قوی ] (اِ.) جِ قوه ؛ نیروها، قوت ها.

قوا

جست‌وجوی هم‌آوا

واگن کوپه‏ای

compartment coach

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واگنی که به اتاقک‌های متعدد تقسیم شده باشد

کوپا

لغت‌نامه دهخدا

کوپا. (اِ) در لهجه ٔ طبری ، خرمن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کواء

کواء. [ ک َوْ وا ] (ع ص )مرد پلید نیک دشنام دهنده مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتام . بدزبان . دارای زبان تلخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ابوالکواء؛ کنیت عربان است . (منتهی الارب ). از کنیه های عرب . (از

کواء

لغت‌نامه دهخدا

کواء. [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کوة [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ]. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوة شود.

کواژ

لغت‌نامه دهخدا

کواژ. [ ک َ ] (اِ) طعنه و سرزنش را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف گواژ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گواژ و گواژه شود : کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ.شمس فخری (چ صادق کیا).</p

جست‌وجوی مشابه

قوأب

لغت‌نامه دهخدا

قوأب . [ ق َ ءَ ] (ع ص ) بسیار آبگیر: اناء قوأب ؛ آوند بسیار آبگیر. (ناظم الاطباء).

قوأبی

لغت‌نامه دهخدا

قوأبی . [ ق َ ءَ بی ی ] (ع ص ) قوأب : اناء قوأبی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به قوأب شود.

قوأی

لغت‌نامه دهخدا

قوأی . [ آ ] (ع ن تف ) مؤنث اقوی . (ناظم الاطباء). قوی تر. نیرومندتر.

قوانیون

لغت‌نامه دهخدا

قوانیون . [ ] (معرب ، اِ) رجوع به قوانیا شود.

قوامس

لغت‌نامه دهخدا

قوامس . [ ق َ م ِ ] (ع اِ) گویا جمع قامسة است . (از اقرب الموارد). بلاها. (منتهی الارب ). بلاها و داهیه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ قَومَس . رجوع به قومس شود.

جست‌وجوی متن

قوی

فرهنگ فارسی عمید

= قوا

خِرخِره جویدن

گویش تهرانی

با تمام قوا دشمنی کردن

refection

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تفسیر، تجدید قوا

spending

دیکشنری انگلیسی به فارسی

هزینه کردن، تحلیل رفتن قوا

أَشُدَّکُمْ

فرهنگ واژگان قرآن

قوا ونيروهايتان(سن بلوغتان)

جست‌وجوی هم‌آغاز

قوانیون

لغت‌نامه دهخدا

قوانیون . [ ] (معرب ، اِ) رجوع به قوانیا شود.

قوام الدین

لغت‌نامه دهخدا

قوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سیدمحمدمهدی حسینی سیفی قزوینی . از فقهاء و ادبا و شعرای عهد صفویه و از شاگردان شیخ جعفر قاضی است . او راست : 1 - ارجوزة فی الاخلاق . 2 - ارجوزة فی الاسطرلاب ، و این

قوام السلطنة

لغت‌نامه دهخدا

قوام السلطنة. [ ق َمُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) احمد قوام فرزند مرحوم میرزاابراهیم معتمدالسلطنة. از رجال بزرگ سیاسی ایران و برادر کهتر حسن وثوق (وثوق الدوله ) است . سال تولد وی 1252 هَ . ش . است و در روز 31 تیر

قوام السنة

لغت‌نامه دهخدا

قوام السنة. [ ق ُ مُس ْ س ُن ْ ن َ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن فضل بن علی قرشی طلحی تیمی اصفهانی ، مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان حافظان حدیث است که در تفسیر و حدیث امام عصر خود بود. وی در حدیث از استادان سمعانی بشمار میرود. او راست : 1- کتاب س

قوام الملک

لغت‌نامه دهخدا

قوام الملک . [ ق َ مُل ْ م ُ ] (اِخ ) هبةاﷲ، مکنی به ابونصر. وزیر سلطان رضی ابراهیم بن محمدبن محمود بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

جست‌وجوی هم‌قافیه

دوقوا

لغت‌نامه دهخدا

دوقوا. [ دَ ] (معرب ، اِ) دوقو. دوقوس . تخم گزربری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوقو شود.

تاج مقوا

لغت‌نامه دهخدا

تاج مقوا. [ ج ِ م ُ ق َوْ وا ] (اِ مرکب ) تاجی که از مقوا سازند. (آنندراج ).

خرده مقوا

لغت‌نامه دهخدا

خرده مقوا. [ خ ُ دَ / دِ م ُ ق َوْ وا ](اِ مرکب ) قطعات ریز مقوا. قطعات کوچک مقوا که پس از برش بدست می آید و برای مصرف خمیر مقوا بکار رود.

قافیقوا

لغت‌نامه دهخدا

قافیقوا. (معرب ، اِ) قارفیبو. قاریسیوس . سرطان است . (فهرست مخزن الادویه ).

آراقوا

لغت‌نامه دهخدا

آراقوا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) سیاهک . (برهان ). گندم سنگ . رجوع به اَراقوا شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

قوا

qovā

معنی

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

گویش تهرانی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ واژگان قرآن

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا