قوامالدینفرهنگ نامها(تلفظ: qavāmoddin) (عربی) موجب استواری و استحکام دین ؛ (در اعلام) نام چند تن اشخاص در تاریخ .
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سیدمحمدمهدی حسینی سیفی قزوینی . از فقهاء و ادبا و شعرای عهد صفویه و از شاگردان شیخ جعفر قاضی است . او راست : 1 - ارجوزة فی الاخلاق . 2 - ارجوزة فی الاسطرلاب ، و این
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) حسن . معروف به حاجی قوام . از وزرای شاه شیخ ابواسحاق بود. حافظ درباره ٔ وی اشعاری دارد:بعهدسلطنت شاه شیخ ابواسحاق به پنج شخص عجب ملک فارس بود آبادتا آنجا که گوید : دگر کریم چو حاجی قوام دریادل که
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲ. از قرای معروف و استاد خواجه حافظ شیرازی است . شاه شجاع نیز به مجلس درس مولانا قوام الدین حاضر میشد. (از سعدی تا جامی تألیف ادوارد براون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت ص 182).
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) لقب بهاءالدوله ، ابونصربن عضدالدوله بن رکن الدوله بن بویه . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 430 و بهاءالدوله شود.
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمد صاحب عیار. وزیر شاه شجاع بود و به سال 764 هَ . ق . به امر پادشاه مزبور کشته شد. حافظ درباره ٔ وی اشعاری دارد که مطلعش این است : اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش از بهر خ
قاضی بغدادیلغتنامه دهخداقاضی بغدادی . [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) قوام الدین . رجوع به قاضی قوام الدین بغدادی شود.
قاضی بغدادلغتنامه دهخداقاضی بغداد. [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) قوام الدین یوسف شیرازی . رجوع به قاموس الاعلام ترکی و قوام الدین شود.
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) قوام الدین . نقیب طالبیان به روزگار ناصر و ظاهر عباسی به بغداد.
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲ. از قرای معروف و استاد خواجه حافظ شیرازی است . شاه شجاع نیز به مجلس درس مولانا قوام الدین حاضر میشد. (از سعدی تا جامی تألیف ادوارد براون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت ص 182).