قوریلغتنامه دهخداقوری . [ ق َ را ] (اِخ ) موضعی است به مدینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قیس بن حطیم درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
قوریلغتنامه دهخداقوری . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ازگاه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، سکنه ٔ آن 211 تن . آب آن از چاه و رودخانه . محصول آن غلات ، خرما، تنباکو و لیمو. شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغراف
قوریلغتنامه دهخداقوری .(اِ) غوری و آن آوندی است لوله دار که در آن چای و جز آن دم می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به غوری شود.- قوری گلین ؛ ظرف گلین که در آن چای بگذارند. (آنندراج ).
قوریفرهنگ فارسی عمیدظرف چینی یا فلزی لولهدار که در آن چای، قهوه، گلگاوزبان، و مانند آن را دم میکنند و کنار آتش یا روی سماور میگذارند.
روکشکاری گرمmould cure retreading, hot cap, mould cure, hot retreading, remouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن رویۀ خام را بر مَنجید سابخورده میکشند و سپس در قالب گرم میپزند
دمای کوریCurie temperatureواژههای مصوب فرهنگستاندمایی که در آن کانی خاصیت فِرّومغناطیسی خود را از دست میدهد متـ . نقطۀ کوری Curie point
ثابت کوریCurie constantواژههای مصوب فرهنگستانثابتی (عددی) که حاصلِضرب پذیرفتاری مغناطیسی، با دمایی معین، در اختلاف آن با دمای کوری است
عمق کوریCurie depthواژههای مصوب فرهنگستانعمقی در زمین (30 تا 40 کیلومتر از سطح) که در آن افزایش دما موجب میشود مواد خاصیت مغناطیسی را از دست بدهند
مادة کوریCurie substanceواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که گشتاور دوقطبی مغناطیسی آن برابر با حاصلِضرب ثابت کوری در شدت مغناطیسی میدان مغناطیسی بیرونی، تقسیم بر دماست
قورینلغتنامه دهخداقورین . [ ق ُ رِ ] (اِخ ) شهری است به جزیره . (منتهی الارب ). شهری است به الجزیره . (از معجم البلدان ).
قوریونلغتنامه دهخداقوریون . (معرب ، اِ) گشنیز را گویند و کزبره همان است . (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قورمایون شود. || خشخاش . || عاقرقرحا. || به اصطلاح اهل دمشق عود قرح جبلی . (فهرست مخزن الادویه ).
قوریجانلغتنامه دهخداقوریجان .(اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 1039 تن . آب آن از رودخانه ٔ مردی و چاه . محصول آن غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از ف
قورینلغتنامه دهخداقورین . [ ق ُ رِ ] (اِخ ) شهری است به جزیره . (منتهی الارب ). شهری است به الجزیره . (از معجم البلدان ).
قوری آبادلغتنامه دهخداقوری آباد. (اِخ ) ده کوچکی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده ، سکنه ٔ آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
قوری چاولغتنامه دهخداقوری چاو.(اِخ ) دهی است از دهستان گورک بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، سکنه ٔ آن 157 تن . آب آن از سیمین رود. محصول آن غلات ، توتون و حبوب . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله
قوری چایلغتنامه دهخداقوری چای . (اِخ ) ده کوچکی از دهستان سیدلو بخش بانه ٔ شهرستان سقز که سکنه ٔ آن 25 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قوری چایلغتنامه دهخداقوری چای . (اِخ ) دهی است از دهستان فعله گری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان ، سکنه ٔ آن 165 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و حبوب دیمی . شغل اهالی زراعت است و در تابستان عده ای از سکنه برف به سنقر حمل می نمایند. (از فرهنگ جغرافیایی ای
دشت قوریلغتنامه دهخدادشت قوری . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد.سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و توتون و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرقوریلغتنامه دهخدازرقوری . [ زَ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی دوایی باشد که آن را پای کلاغ گویند و به عربی رِجل الغراب خوانند و آن از جمله ٔ حشایش است . درد شکم و اسهال را نافع بود. (برهان ) (آنندراج ). رِجل الغراب است . (ترجمه ٔ صیدنه ) (از دزی ج 1 ص <span class=
روقوریلغتنامه دهخداروقوری . (اِ مرکب ) پارچه ٔ مدور و بزینت که بر روی قوری فکنند تا چای زود دم کشد. (یادداشت بخط مؤلف ).