قیفاللغتنامه دهخداقیفال . (معرب ، اِ) رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند. (ناظم الاطباء). رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند. (آنندراج ). رگی است در ذراع که برای بیماریهای سر آن را فصد کنند و آن معر
کیفاللغتنامه دهخداکیفال .(ص ) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی ، نون هم آمده است . (برهان ). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری ). مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و باده پرست و زن پرست . (نا
کفاللغتنامه دهخداکفال . [ ک ِ ] (اِ) یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحرخزر به تکثیر آن پرداخته اند. (فرهنگ فارسی معین ).
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق َف ْ فا ] (اِخ ) نام یکی از علمای شافعیه . (منتهی الارب ). رجوع به قفال شاشی (محمدبن علی ...) شود.
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق َف ْ فا ] (ع ص ) قفل گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سازنده ٔ قفل و کلیدانه ، و آن فعال است برای مبالغه . (اقرب الموارد).
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ،و در شعر لبید از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
سرارویلغتنامه دهخداسراروی . [ س َ ] (اِ مرکب ) نام رگی است که چون او را بگشایند خون از سرو روی آدمی کشیده شود و بعربی قیفال گویند. (برهان ). رگی است که فصد آن امراض سر و روی و چشم را نافع است و بیونانی قیفال گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
ساعدینلغتنامه دهخداساعدین . [ ع ِ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ساعد، دو بازو : هر یکی از ساعدین مادر و بازوخویشتن آویخته به اکحل و قیفال .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 133).
حبل الذراعلغتنامه دهخداحبل الذراع . [ ح َ لُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب ) دو رگ دیگر، حبل الذراع است و این رگ اندر بیشتری مردمان ، باسلیق است و اندر بعضی باسلیق با اکحل آمیخته میگردد و حبل الذراع آن است ، و بر زیر زندالاعلی نهاده است ، نزدیک خرده ٔ دست است و اگرچه میگویند که آن باسلیق است . و اندر کتب چنین