قیمازلغتنامه دهخداقیماز. [ ق َ ] (ترکی ، اِ) کنیز و خدمتگار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : پس در خانه بگو قیماز راتا بیارد آن رقاق و قاز را.مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).
کماشلغتنامه دهخداکماش . [ ک َ ] (اِ) به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (ازبرهان ). تُنگ گردن کوتاه . (آنندراج ). و رجوع به کماس شود. || کاسه ٔ چوبین گدایان و شبانان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به کماس شود.
قماشلغتنامه دهخداقماش . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمش . (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی ). خرده ٔ خانه . (مهذب الاسماء).- قماش البیت ؛ متاع بیت . (اقرب الموارد). || رخت خانه . (منتهی الارب ) (آنن
قماشفرهنگ فارسی عمید۱. پارچۀ نخی.۲. [مجاز] نوع؛ جنس.۳. [قدیمی] رخت، متاع، و اسباب خانه.۴. [قدیمی] خردهریزههایی که از روی زمین جمع میکنند.
قیمازکلغتنامه دهخداقیمازک . [ ] (اِخ ) در جغرافیای قدیم سرزمینی بوده است از ترکستان در اقلیم هفتم . رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ص 68 شود.
قطب الدین قیمازلغتنامه دهخداقطب الدین قیماز. [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) امیرالامرای المستضی ٔباﷲ بیست ویکمین خلیفه ٔ عباسی بود. مدت درازی امارت داشت . مردی دیندار و دوستدار علماء بود و سرانجام خلیفه را از او رنجانیدند، و بر اثر تحریکات ، عوام به درخانه ٔ وی غوغا کردند. او دیوار خانه بشکافت و با پانصد سوار ر
ظهیرالدینلغتنامه دهخداظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ](اِخ ) ابوبکر عطار. وزیر المستضی ٔ بنوراﷲ، سی وسومین خلیفه ٔ عباسی . او در ابتدای کار بازرگان بود و با اهل تصرف درآمیخت و در نظر مستضی ٔ آمد، وزارت بدو دادو او مردی بود که بر رعیت تثقیل کردی و عوام او را دشمن داشتندی و تا آخر عهد مستضی ٔ وزیر بود. در
ابن المسلمةلغتنامه دهخداابن المسلمة. [ اِ نُل ْ م ُ ل ِ م َ ] (اِخ ) کنیت احمدبن عمر است و او پدر خاندانی است معروف به آل الرّفیل ، و رفیل از عجم بوده و بروزگار عمربن الخطاب به دست عمر مسلمانی گرفت . رجوع به تجارب السلف ص 317 شود. یکی از افراد این خاندان ابوالقاسم ع
کره رودلغتنامه دهخداکره رود. [ ک َ رَ ] (اِخ ) قصبه ای است میان اصفهان و همدان و ظاهراً کرج ابودلف همین قصبه است . (یادداشت مؤلف ). مغولان آن را ترکان موران گویند. (تاریخ غازانخان چ اروپا ص 73) : در نواحی کره رود آن دو لشکر (لشکر ملک ارس
خاص بیکلغتنامه دهخداخاص بیک . [ خاص ص ب ِ ] (اِخ ) یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمدبن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر آرد: وی در کوشک مرغزار همدان در وقتی که از غرائب اقمشه و نفائس امتعه و اسلحه ٔ گوناگون و اثواب قیمتی برسم پیشکش نزد سلطان محمد آورد بزانوی ا
سندان گذارلغتنامه دهخداسندان گذار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که از سندان بگذرد. سخت برنده که از سندان عبور کند. که سندان را بشکافد. گذرکننده از سندان کسی که تیرش ازسندان بگذرد : قیماز شمشیر سندان گذار بر نیزه ٔ او زد و نیزه ٔ او را قلم کرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). شاه
قیمازکلغتنامه دهخداقیمازک . [ ] (اِخ ) در جغرافیای قدیم سرزمینی بوده است از ترکستان در اقلیم هفتم . رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ص 68 شود.
قطب الدین قیمازلغتنامه دهخداقطب الدین قیماز. [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) امیرالامرای المستضی ٔباﷲ بیست ویکمین خلیفه ٔ عباسی بود. مدت درازی امارت داشت . مردی دیندار و دوستدار علماء بود و سرانجام خلیفه را از او رنجانیدند، و بر اثر تحریکات ، عوام به درخانه ٔ وی غوغا کردند. او دیوار خانه بشکافت و با پانصد سوار ر