قیچیلغتنامه دهخداقیچی . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) قیچا. آلتی که بوسیله ٔ آن پارچه ، کاغذ و اشیای دیگر را برند. (فرهنگ فارسی معین ). مقراض . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقص . کازود. دوکارد : حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت که بوده اب
قیچیفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای با دو تیغۀ دستهدار برای بریدن کاغذ، پارچه، و مانند آن.⟨ قیچی زدن (کردن): (مصدر متعدی) چیزی را با قیچی برش دادن.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
قدر کیوQ magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
قیچیلولغتنامه دهخداقیچیلو. [ ق ِ ل ُ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری حسن آباد سوگند و 1هزارگزی باختر رودخانه ٔ قزل اوزن .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl
قیچیخیاطیگویش اصفهانی تکیه ای: qeyči طاری: qeyčixayâti طامه ای: qeyčixayâti طرقی: qečči کشه ای: qeyči نطنزی: qeyči
قیچیقندشکنگویش اصفهانی تکیه ای: qeyčiqanhemari طاری: qeyči طامه ای: qeyčiqanšekan طرقی: qeččiqančini کشه ای: qeyčiqanhemari نطنزی: qeyčiqenšiken
قیچیپشمچینیگویش اصفهانی تکیه ای: dokârt طاری: qeyči طامه ای: dokârt طرقی: dokârt کشه ای: dokârt نطنزی: --------
قیچیانZygophyllaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از قیچسانان اغلب درختچهای یا درختی کوچک با 30 سرده و 235 گونه که بیشتر در محیطهای بیابانی یا نواحی شور معتدل و نواحی گرمسیری میرویند؛ برگهای آنها به شکل متقابل یا مارپیچ و گلهای پنجقسمتی آنها معمولاً دارای ده بساک است که هرکدام یک غده و یک نوشجای (nectary disk) مشخص دارد
قیچی باغبانیلغتنامه دهخداقیچی باغبانی . [ ق َ /ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی قیچی برای گرفتن سرهای شاخه های درخت .
قیچی زدنلغتنامه دهخداقیچی زدن . [ ق َ / ق ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با قیچی بریدن . برش دادن . (فرهنگ فارسی معین ).
قیچی درلغتنامه دهخداقیچی در. [ ق ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن است . راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قیچیلولغتنامه دهخداقیچیلو. [ ق ِ ل ُ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری حسن آباد سوگند و 1هزارگزی باختر رودخانه ٔ قزل اوزن .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl