لابدلغتنامه دهخدالابد. [ ب ُ ] (ع اِ) کلیدی که بدان ساز را کوک کنند. (فرهنگ نفیسی ). مأخذ این دعوی را نیافتیم .
لابدلغتنامه دهخدالابد. [ ب ُدد ] (ع ق مرکب ) (از: «لا» + «بُد») به معنی چاره نیست . علاج نیست . (زمخشری ). لامحاله . ناچار. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لاعلاج . بی چاره . هر آینه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). لاجرم . ضرورةً. بالضرورة. ناگزیر : زمانه حامل
ان کان و لابدلغتنامه دهخداان کان و لابد. [ اِ کان َ وَ ب ُدْ دَ ] (ع جمله ٔ شرطیه ، ق شرطی ) در صورت لزوم . در صورت ناچاری . اگر چاره ای نیست .
لابدیلغتنامه دهخدالابدی . [ ب ُدْ دی ] (حامص مرکب ) لاعلاجی . ناچاری . بی چارگی . ضرورت . ناگزیری . آنچه که بالضروره باشد و از آن چاره نبود. (غیاث ).
ان کان و لابدلغتنامه دهخداان کان و لابد. [ اِ کان َ وَ ب ُدْ دَ ] (ع جمله ٔ شرطیه ، ق شرطی ) در صورت لزوم . در صورت ناچاری . اگر چاره ای نیست .
لابدیلغتنامه دهخدالابدی . [ ب ُدْ دی ] (حامص مرکب ) لاعلاجی . ناچاری . بی چارگی . ضرورت . ناگزیری . آنچه که بالضروره باشد و از آن چاره نبود. (غیاث ).
مالابدلغتنامه دهخدامالابد. [ ب ُدد ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه ضروری است . آنچه از آن چاره ای نیست : و از مالابد نکاهد و در مالایعنی نیفزاید. (المعجم ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
الی الابدلغتنامه دهخداالی الابد. [ اِ لَل ْ اَ ب َ ] (ع ق مرکب ) پیوسته . همیشه . دائماً. تا روزگار هست . و رجوع به دزی ج 1 شود.
ان کان و لابدلغتنامه دهخداان کان و لابد. [ اِ کان َ وَ ب ُدْ دَ ] (ع جمله ٔ شرطیه ، ق شرطی ) در صورت لزوم . در صورت ناچاری . اگر چاره ای نیست .