لاخلغتنامه دهخدالاخ . (پسوند) از ادات محل که به آخر کلماتی چون نمکلاخ ؛ دیولاخ ؛ سنگلاخ ؛ اهرمن لاخ ؛ رودلاخ ؛ آتش لاخ ؛ هندولاخ ؛ کلوخ لاخ و غیره بپیوندد. جای . معدن . صاحب برهان گوید به معنی جای و مقام باشد لکن بدون ترکیب گفته نمیشود همچو سنگلاخ و دیولاخ ورودلاخ یعنی جای سنگ و جای دیو و جا
لاخلغتنامه دهخدالاخ . (ع ص ) کج دهن (مشتقة من الالخی و بتثلیث الخاء) روی حدیث ابن عباس فی قصة اسماعیل و هاجر علیهما السلام و الوادی یومئذ لاخ . (منتهی الارب ).
لاخلغتنامه دهخدالاخ . [ لاخ خ ] (ع ) وادِ لاخ ٌ (وادِلاح ). وادی درهم پیچیده ٔ تنگ جایها. (منتهی الارب ).
لاخفرهنگ فارسی عمیدواحد شمارش چیزهای باریک و دراز مثل مو، ترکه، و شاخۀ درخت: چند لاخ مو، چند لاخ هیزم.
لاخیلغتنامه دهخدالاخی . (اِخ ) دهی از دهستان جلگه زوزن بخش خواف ، شهرستان تربت حیدریه . واقع در 118 هزارگزی جنوب باختری زوزن و 13 هزارگزی باخترراه شوسه عمومی رود به قاین . دامنه ، گرمسیر، دارای 145<
لاخیلغتنامه دهخدالاخی . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری قاین و 14 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو قاین به رشخوار. جلگه ، گرمسیر، دارای 65 تن سکنه
لاخانیلغتنامه دهخدالاخانی . (اِخ ) نام مرتعی . به تابستان گله داران سیاهگل چندگاهی آنجا ساکن شوند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاخسلغتنامه دهخدالاخس . [ خ ِ ] (اِخ ) نام کتابی از افلاطون . (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است . (ابن الندیم ). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه
لاخشتهلغتنامه دهخدالاخشته . [ خ ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) نوعی از آش آرد باشد. گویند آش تتماج است . (برهان ). لاکشته و هی معرّبة. (مهذب الاسماء). تتماج . (دهار) (بحرالجواهر). لاکچه . لاکشه . (بحرالجواهر). صاحب آنندراج گوید: نوعی از آش آرد باشد و بعضی گویند آش تتماج اس
رودلاخلغتنامه دهخدارودلاخ . (اِ مرکب ) جایی که در آن رودخانه و چشمه و زهاب بسیار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). چه لاخ جای انبوهی و بسیاری چیزی است مانند دیولاخ و سنگلاخ . (آنندراج ). از: رود + لاخ (پسوند مکان ) ترکیب یافته است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
لاخ زردلغتنامه دهخدالاخ زرد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا، بخش درمیان ، شهرستان بیرجند، واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 15 هزارگزی شمال خاوری دُرُح دارای 61 تن سکنه محصول آنجا غل
لاخانیلغتنامه دهخدالاخانی . (اِخ ) نام مرتعی . به تابستان گله داران سیاهگل چندگاهی آنجا ساکن شوند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاخسلغتنامه دهخدالاخس . [ خ ِ ] (اِخ ) نام کتابی از افلاطون . (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است . (ابن الندیم ). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه
دلاخلغتنامه دهخدادلاخ . [ دُ ] (ع ص ) کلان سرین . گویند: امراءة دلاخ . (از منتهی الارب ). عجزاء. (اقرب الموارد). ج ، دِلاخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دولاخلغتنامه دهخدادولاخ . [ دُ / دو ] (اِ) غبار و گرد و خاک . (ناظم الاطباء). در تداول عامه ٔ جنوب خراسان دولَخ گویند.
رودلاخلغتنامه دهخدارودلاخ . (اِ مرکب ) جایی که در آن رودخانه و چشمه و زهاب بسیار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). چه لاخ جای انبوهی و بسیاری چیزی است مانند دیولاخ و سنگلاخ . (آنندراج ). از: رود + لاخ (پسوند مکان ) ترکیب یافته است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
سلاخلغتنامه دهخداسلاخ . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، دارای 373 تن سکنه است . محصول آن میوه جات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).