لافیدنلغتنامه دهخدالافیدن . [ دَ ] (مص ) لاف زدن . سخن زیاده از حد گفتن و دعوی باطل کردن : سخنهای ایزد نباشد گزاف ره دهریان دور بفکن ملاف .اسدی .چه لافی که من یک چمانه بخوردم چه فضل است پس مر ترا بر چمانه .
لافیدنفرهنگ فارسی عمید۱. لاف زدن؛ دعوی بیاصل کردن: ◻︎ با خراباتنشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ: ۲۵۸).۲. خودستایی کردن.
تفاخر کردنفرهنگ مترادف و متضادبه خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن
خشت به قالب زدنلغتنامه دهخداخشت به قالب زدن . [ خ ِ ب ِ ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خشت زدن . پاره ٔ گل در قالب خشت گذاردن و خشت ساختن . (یادداشت بخطمؤلف ). || لاف زدن . لافیدن . دروغ بافتن .
لابیدنلغتنامه دهخدالابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفت