لامعلغتنامه دهخدالامع. [ م ِ ] (ع ص ) تابنده . تابان .(دهار). درخشان . روشن . درفشان . رخشنده : لیک سرخی بر رُخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است . مولوی .- مثل ِ برق لامع ؛ سخت بشتاب ، عظیم درخشان .<b
لامچهلغتنامه دهخدالامچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) چیزی باشد که بجهت چشم زخم از مشک و عنبر و سپند سوخته بر پیشانی و عارض اطفال کشند.(برهان ). عنبر و مشک و سپند سوخته و لاجورد و نیل و امثال آن باشد که بر پیشانی و شقیقه و جبهه و رخساره ٔ اطفال بکشند بجهت دفع چشم زخم و
لامحلغتنامه دهخدالامح . [ م ِ ] (ع ص ) درخشنده . (منتهی الارب ) : و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت و انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود و در روا و رویّت ِ او لامح و لامع باشد هلاک کند. (سندبادنامه ص 79). و مخایل نجابت
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقاله ٔ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154).در تذکره ٔلبا
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) درویش محمدبن محمود متوفی به سال 988 هَ . ق . او راست رساله ای در عروض .
لامعةلغتنامه دهخدالامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث لامع. || (اِ) جان دانه ٔ کودک . (منتهی الارب ). یافوخ .
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقاله ٔ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154).در تذکره ٔلبا
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) درویش محمدبن محمود متوفی به سال 988 هَ . ق . او راست رساله ای در عروض .
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) شیخ جمال اﷲ از مردم اکبرآباد هندوستان . او به روزگار بهادر شاه حکمران دهلی میزیست و به تعلیم هندوبچگان میپرداخت . دیوان وی قریب سه هزار بیت و این بیت او راست :شود گر دشت پیما ناله ٔ مجنون به سودایت بفریاد آورد مانند نی شاخ غزالان را.<p class
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) محمودبن عثمان بن علی نقاش برسوی . از مشاهیر شعرا و ادبای عثمانی . جدش از جانب تیمور لنگ به ماوراءالنهر منتقل شد و پس از فراگرفتن صنعت نقاشی به وطن بازگشت . پسر وی عثمان پدر صاحب ترجمه به روزگار سلطان بایزید دفتردار بوده است و خود صاحب ترجمه پس از تحصیل
لامعةلغتنامه دهخدالامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث لامع. || (اِ) جان دانه ٔ کودک . (منتهی الارب ). یافوخ .
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقاله ٔ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154).در تذکره ٔلبا
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) درویش محمدبن محمود متوفی به سال 988 هَ . ق . او راست رساله ای در عروض .
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) شیخ جمال اﷲ از مردم اکبرآباد هندوستان . او به روزگار بهادر شاه حکمران دهلی میزیست و به تعلیم هندوبچگان میپرداخت . دیوان وی قریب سه هزار بیت و این بیت او راست :شود گر دشت پیما ناله ٔ مجنون به سودایت بفریاد آورد مانند نی شاخ غزالان را.<p class
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) محمودبن عثمان بن علی نقاش برسوی . از مشاهیر شعرا و ادبای عثمانی . جدش از جانب تیمور لنگ به ماوراءالنهر منتقل شد و پس از فراگرفتن صنعت نقاشی به وطن بازگشت . پسر وی عثمان پدر صاحب ترجمه به روزگار سلطان بایزید دفتردار بوده است و خود صاحب ترجمه پس از تحصیل
یلامعلغتنامه دهخدایلامع. [ ی َ م ِ] (ع ص ، اِ) ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ج ِ یلمع. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلمع شود.