لانلغتنامه دهخدالان . (اِ) بی حقیقتی و بی وفائی . (برهان ) (جهانگیری ) : می آیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان برکنده ای ز خشم دل از یار مهربان .مولوی .
لانلغتنامه دهخدالان . (اِخ ) (الَ ...) شهری و نیز گروهی بطرف ارمینیه . (منتهی الارب ). بلاد واسعی بطرف ارمینیه نزدیک باب الابواب مجاور خزر و عامه بغلط علاّن گویندو ایشان نصارا باشند و بندگان جلد از آنجا آرند. (معجم البلدان ): سریر، مملکتی است میان لان و باب الابواب .بعد از فراغت از کار آذربا
لانلغتنامه دهخدالان . (اِخ ) ژان . دوک ِ مُنتبلّو و مارشال فرانسه ، مولد لِکتور به سال 1769 م . وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجه ٔ ژنرالی یافت . درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای «<span class
لانلغتنامه دهخدالان . (اِخ ) ادوار ویلیام . مولد 1801 و وفات 1876. «اشتهر بمعجمه الکبیر العربی - الانکلیزی الذی دعاه «مداللغة»، جمع فیه باصلاحات مختصرة کل ماجاء فی معاجم العرب و کتبهم اللغویة فنشر منه ستة مجلدات فی لندن (<sp
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
لیان لیانلغتنامه دهخدالیان لیان . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) مشعشع : گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان .این کلمه را فرهنگ سروری لپان لپان ضبط کرده است با «پ » فارسی بجای یاء. و رجوع به لیان و به لپان لپان شود.
گلپایگانلغتنامه دهخداگلپایگان . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای استان ششم خوزستان خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به شهرستان اراک ، از جنوب به شهرستان اصفهان و فریدن ، از خاور به بخش میمه شهرستان کاشان و از باختر به بخش الیگودرز از شهرستان بروجرد. هوای شهرستان نسبت به پستی و ب
لانگرئولغتنامه دهخدالانگرئو. [ رِءُ ] (اِخ ) نام شهری باسپانیا (ایالت اُویدو). دارای 35 هزار تن سکنه است .
لانوایلغتنامه دهخدالانوای . (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت ننترن در ایالت دردنی فرانسه ، دارای 1294 تن سکنه .
لاندرنولغتنامه دهخدالاندرنو. [ دِ ن ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش (فینیستر). ولایت برست ، کنار مصب اِلُرْن در فرانسه . دارای راه آهن و 8004 تن سکنه .
لانگرئولغتنامه دهخدالانگرئو. [ رِءُ ] (اِخ ) نام شهری باسپانیا (ایالت اُویدو). دارای 35 هزار تن سکنه است .
لانوایلغتنامه دهخدالانوای . (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت ننترن در ایالت دردنی فرانسه ، دارای 1294 تن سکنه .
لاندرنولغتنامه دهخدالاندرنو. [ دِ ن ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش (فینیستر). ولایت برست ، کنار مصب اِلُرْن در فرانسه . دارای راه آهن و 8004 تن سکنه .
راست بالانلغتنامه دهخداراست بالان . (اِ مرکب ) ج ِ راستبال و آن بر دسته ٔ حشراتی که بال راست و مستقیم دارند اطلاق میشود مانند ملخ . (ازجانورشناسی عمومی ج 1 ص 160). رجوع به راست بال شود.
دحلانلغتنامه دهخدادحلان . [ ] (اِخ ) احمدبن زینی مورخ و دانشمند مکی . در مکه بزاد و آنجا به فتوی و تدریس پرداخت و در مکه به سال 1304 هَ . ق . درگذشت . تصنیفاتی هم دارد. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 39
دحلانلغتنامه دهخدادحلان . [ دُ ] (ع اِ) ددیست . (منتهی الارب ). || ج ِ دحل . رجوع به دحل شود. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). یاقوت درمعجم البلدان دحائل را جمعالجمع و دحلان را جمع دانسته است . رجوع به دحل و دحائل شود. (معجم البلدان ).
در الانلغتنامه دهخدادر الان . [ دَ رِ اَ ] (اِخ ) شهری است به الان چون قلعه ای بر سر کوه و هر روزی هزار مرد به نوبت ، باره ٔ این قلعه نگاه دارند. (حدود العالم ). و رجوع به الان در ردیف خود شود.
گیلانلغتنامه دهخداگیلان . (اِخ ) مرکب از گیل به اضافه ٔ ان ، پسوند مکان ، در پهلوی گلان . یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا ، در اوستا نام ناحیتی به صورت «ورنا» آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند. بر طبق سنت آن ، همان مملکت «پتشخوارگر» (طبرستان و گیلان ) است . (یشتها ج <span clas