لباشهلغتنامه دهخدالباشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لباچه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشن . لویشه . لواشه که بر لب اسبان و خران بدفعل گذارند و پیچند. (برهان ).
گواه لباسیلغتنامه دهخداگواه لباسی . [ گ ُ هَِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه گواهی او فروغ صدق نداشته باشد . (بهار عجم ) (آنندراج ) : به یک گواه لباسی که ماه مصر آوردسیاه کرد رخ دعوی زلیخا را.صائب (از آنندراج ).
حولۀ لباسیbathrobeواژههای مصوب فرهنگستانحولۀ گشاد و آستینداری که قبل یا بعد از استحمام به تن میکنند
لویشنلغتنامه دهخدالویشن . [ ل َ وی ش َ ] (اِ) لویش . لبیشه . لویشه . لباشه . لواشه . لباچه . رجوع به هر یک از مدخل ها در ردیف خود شود : لطف او شد نشیمن صهباقهر او شد لویشن دریا.خاقانی (از جهانگیری ).
لویشلغتنامه دهخدالویش . [ ل َ وی ] (اِ) لویشه . لبیشه . لواشه . لباشه . لباچه . لویشن . حلقه ای باشد از ریسمان که بر سرچوبی نصب کنند و لب اسبان و خران بدنعل را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند. (برهان ).
لباشنلغتنامه دهخدالباشن . [ ل َ ش َ ] (اِ) حلقه ٔ ریسمانی باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسبان و خران بدفعل را در آن ریسمان نهاده تاب دهند تا عاجز شوند و حرکات ناپسند نکنند. (برهان ). لویشه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشه . لباچه .
لویشهفرهنگ فارسی معین(لَ شَ یا ش ) (اِ.) ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند؛ لویش و لویشن و لبیشه و لبیشن و لباشه و لواشه و لباچه نیز می گویند.
لباچهلغتنامه دهخدالباچه . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ) حلقه ای از ریسمان که بر لب اسب و خر بدفعل نهند و پیچند. لباشه . لبیشه . لویشه . لبیشن . لواشه . لباشن . رجوع به هر یک از این مدخلها شود : لبش از هجو در لباچه کشم تا بخندند از او ا