لبیسلغتنامه دهخدالبیس . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ بسیار پوسیده ٔ کهنه شده . (منتهی الارب ). جامه ٔ داشته . (مهذب الاسماء). || همتا. مانند. (منتهی الارب ).
برگهای فراهمwhorled leaves, verticillate leavesواژههای مصوب فرهنگستانسه یا چند برگ که بر روی یک گره قرار دارند
لبسلغتنامه دهخدالبس .[ ل ُ ] (ع مص ) پوشیدن جامه . (منتهی الارب ). پوشیدن . (تاج المصادر). مقابل خلع. کندن . بیرون کردن . || برخورداری گرفتن از زن زمانی . لبس قوماً کذلک ؛ ای تملی بهم دهراً. لبست فلانةُ عمره ؛ تمام جوانی آن مرد با وی بود. (منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لبس ب
لبزلغتنامه دهخدالبز. [ ل َ ] (ع مص ) نیک خوردن و فروبردن . || بینی بند بربستن . || بر پشت زدن به دست . || سخت زدن . || راندن . || لقب دادن . || لگد زدن شتر. || سخت زدن ناقه سم را بر زمین . (منتهی الارب ).
لبسلغتنامه دهخدالبس . [ ل َ ] (ع مص ) پوشانیدن کار را بر کسی . (منتهی الارب ). پوشیدن . (زوزنی ). التباس . مشتبه ساختن . (منتهی الارب ). || شوریده کردن بر کسی . (زوزنی ) (تاج المصادر). || پوشانیدن چیزی به آمیختن چیزی دیگر به وی . (ترجمان القرآن جرجانی ). آمیختن تاریکی به روشنایی . منه قوله ت
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) هروی آرد: قریه ای است در جوف مصر نزدیک به لبیس که گویند گاوی را که بنی اسرائیل بذبح آن مأمور شدند بدانجا فروخته شد و در آن قبه ای است معروف به قبةالبقره که تا امروز باقی است . (معجم البلدان ).
دلبیسلغتنامه دهخدادلبیس . [ ] (اِ) نوعی از صدف است و در مصر الخلول نامند و آن ودع بری است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به دلنیس شود.
خلبیسلغتنامه دهخداخلبیس . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) پراگنده به هر سوی . در منتهی الارب ذیل کلمه ٔ خلابیس آمده است که این کلمه مفرد ندارد و اگر مفرد داشته باشد مفرد آن «خلبیس » است . رجوع به «خلابیس » در این لغت نامه شود.
تلبیسلغتنامه دهخداتلبیس . [ ت َ ] (ع مص )درآمیختن و پنهان داشتن مکر و عیب از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشیدن حقیقت و اظهار خلاف ماهیت چیزی . (از تعریفات جرجانی ). || (اِ) فریب و حیله و مکر و تزویر و کذب و دروغ و خدعه و ریا و غدر و آلایش و فساد و تکذیب و
تلبیسفرهنگ فارسی عمید۱. پوشاندن.۲. پنهان داشتن مکر و عیب خود از مردم.۳. فریب و خدعه به کار بردن.۴. چیزی را برخلاف آنچه هست به مردم وانمود کردن؛ پوشاندن حقیقت امری؛ پنهان کردن حقیقت.