لحاظلغتنامه دهخدالحاظ. [ ل َ ] (ع اِ) دنبال چشم متصل به صُدغ . (منتهی الارب ). مؤخر عین . یعنی گوشه ٔ چشم که سوی گوش بود. و فی الخلاص ، لحاظ بالکسر؛ دنبال چشم . گوشه ٔ چشم از سوی گوش . (دهار).
لحاظلغتنامه دهخدالحاظ. [ ل ِ ] (ع اِ) داغی است زیر چشم . (منتهی الارب ). داغ که بر گوشه ٔچشم اشتر نهند. (مهذب الاسماء). || پر سترده از بال مرغ . (منتهی الارب ). || پر اعلای تیر. || نظر. جهت . جنبه . اعتبار. حیثیت .- از این لحاظ ؛ از این نظر. از این حیث .- <span
بند ۵lace 1, leis 1واژههای مصوب فرهنگستانرسن یا روبانی برای بستن یا نزدیک کردن دو لبۀ مقابل هم به یکدیگر
ملیله 2lace 2, leis 2واژههای مصوب فرهنگستانرشتۀ باریک فلزی از جنس طلا یا نقره، و امروزه بیشتر نخی، به رنگ طلایی یا نقرهای، که برای تزیین بر روی پارچه دوخته میشود
لهازلغتنامه دهخدالهاز. [ ل ِ ] (ع اِ) چوب پاره ای که بدان سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. (منتهی الارب ). || داغ که بر زیر گوش اشتر نهند. (مهذب الاسماء).
لهاشلغتنامه دهخدالهاش . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلاو بخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در چهل هزارگزی جنوب آمل . کوهستانی ، معتدل و مرطوب . دارای 65 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و عسل . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
لهاشلغتنامه دهخدالهاش . [ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی به شولاب آمل در مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 112 و 115).
بی لحاظلغتنامه دهخدابی لحاظ. [ ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + لحاظ) غافل و بی التفات . (آنندراج ). بی خبر. بی دقت . بی احتیاط. || بدخلق . بدخوی . (ناظم الاطباء).
جلحاظلغتنامه دهخداجلحاظ. [ ج ِ ] (ع ص ) آنچه موی بسیار دارد بر تن . (مهذب الاسماء). جِلحِظ. مرد فربه که بر بدنش موی بسیار باشد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جِلحِظ شود.
الحاظلغتنامه دهخداالحاظ. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَحظه ، بمعنی اندرون چشم . باطن العین . (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به لحظشود . || نظرهای گوشه ٔ چشم . (آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: لَحظ بمعنی لحاظ چشم (گوشه و مؤخر چشم ) است و جمع آن اَلحاظ است . یقال : فتنته بلحاظها و ألحاظها - انتهی .<b
بی لحاظلغتنامه دهخدابی لحاظ. [ ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + لحاظ) غافل و بی التفات . (آنندراج ). بی خبر. بی دقت . بی احتیاط. || بدخلق . بدخوی . (ناظم الاطباء).
بدلحاظلغتنامه دهخدابدلحاظ. [ ب َ ل ِ ] (ص مرکب ) بی حیا. بی ادب و گستاخ . بی شرم . || زشت . (از ناظم الاطباء).