لحمانلغتنامه دهخدالحمان . [ ل ُ ] (ع اِ) ج ِلحم . (منتهی الارب ): قال الشیخ نجیب الدین الحبوب اسهل استمراءً و هضماً من اللحمان . (از بحر الجواهر).
لحمانلغتنامه دهخدالحمان . [ ل َ ] (اِخ ) (به معنی خوردنیها) نام شهری از یهودا (یوشع 15:4) و همان لحم است که بمسافت دو میل و نیم به جنوب بیت جبرین واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
لهمونلغتنامه دهخدالهمون . [ ل ِ هََ م ْ مو ] (ع ص ، اِ) ج ِ لهم ّ. (منتهی الارب ). رجوع به لِهَم ّ شود.
لحمانیلغتنامه دهخدالحمانی . [ ل َ نی ی ] (ع ص نسبی ) از گوشت : گرده جسمی لحمانی است . (حمداﷲ مستوفی ).
پیلمانلغتنامه دهخداپیلمان . (اِخ ) فیلمان . شهری از گیلان و از آنجاست ، رفیعالدین الجیلی الفیلمانی . رجوع به پیلمان شهر شود.
چلمیانلغتنامه دهخداچلمیان . [ چ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 5 هزارگزی جنوب باختری جویبار واقع شده و دشت و معتدل و مرطوب است . و 70 تن سکنه دارد. آبش از چاه و آب بندان . محصولش برنج ،
لمچانلغتنامه دهخدالمچان . [ ل ُ ] (اِخ ) نام طایفه ای قتال و خونریز. در سرزمین ایشان از بسیاری شکر جمله ٔ طعامها شکرین باشد. (شعوری ).
لحمانیلغتنامه دهخدالحمانی . [ ل َ نی ی ] (ع ص نسبی ) از گوشت : گرده جسمی لحمانی است . (حمداﷲ مستوفی ).
لامانلغتنامه دهخدالامان . (هزوارش ، اِ) به زبان زند و پازند نان را گویند و به عربی خبز خوانند. (برهان ). مصحف لحمان ؛ هزوارش نان و نیز به معنی غذا. (دهارله ).
لحملغتنامه دهخدالحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت
لحمانیلغتنامه دهخدالحمانی . [ ل َ نی ی ] (ع ص نسبی ) از گوشت : گرده جسمی لحمانی است . (حمداﷲ مستوفی ).
ملحمانلغتنامه دهخداملحمان . [ ] (اِخ ) نام شهری است از ناحیت زانج . (حدود العالم چ دانشگاه ص 196). و رجوع به همین مأخذ شود.