لحيةدیکشنری عربی به فارسیريش , خوشه , هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان , مقابله کردن , ريش دارکردن
لحهلغتنامه دهخدالحه . [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه نهاده ، سردسیر، جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (حدود العالم ).
لحیةلغتنامه دهخدالحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] (اِخ ) ابن خلف الطائی از شاعران عرب است . رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 247 شود.
لعیةلغتنامه دهخدالعیة. [ ل َ عی ی َ ] (ع اِ) سوزنی در قافیه این صورت را بجای لعیعه آورده است . رجوع به لعیعة شود. و در بحرالجواهر لعیقه آمده است و آن ظاهراً سهو کاتب و صحیح لعیعة است .
لحیةلغتنامه دهخدالحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] (اِخ ) ابن خلف الطائی از شاعران عرب است . رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 247 شود.
لحیةالتیسلغتنامه دهخدالحیةالتیس . [ ل ِح ْ ی َ تُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) شنگ . ریش بز. ریش بز خالدار. الاله شنگ و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). قستوس . سکوس . سقواص . اذناب الخیل . اسفلنج . نباتی است که در او قبضی است و گل او قویتر از برگ باشد. (مفاتیح ). صاحب بحرالجواهر گوید:...، ریش بز و هو من ا
لحیةالحمارلغتنامه دهخدالحیةالحمار. [ ل ِ ی َ تُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) پرسیاوشان . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به پرسیاوشان شود. کزبرة البئر. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
لحیةلغتنامه دهخدالحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] (اِخ ) نام قصبه و بندرگاه و مرکز قضائی است در 120هزارگزی شمال حدیدة در سنجاق یمن . دارای حدود 3500 تن سکنه . آن را قلعتی است و سه جامع دارد و آب آن از دوفرسنگی به وسیله ٔ شتران از چاهها آ