لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل َ ] (ع اِ) لخی ً. (منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ زن . (منتهی الارب ).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل ِ ] (ع اِ، اِمص ) نان تر نهاده (یعنی خیس کرده ) یا ترنهادگی نان . (منتهی الارب ).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل ِ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن .ملاخاة. || خلاف ورزیدن . || با هم نرمی کردن . || آسان فراگرفتن کار. || برافژولیدن بر یکدیگر. || دروغ گفتن . || به دروغ آراستن سخن را. || نمامی کردن . (منتهی الارب ) (از لغات اضداد است ).
لخاژلغتنامه دهخدالخاژ. [ ل ُ ] (اِ) لفظی یونانی و اصطلاحی لشکری است به معنی لُخ ، یعنی قسمتی از لشکریان که دارای 24 تن یا کمتر بوده است . (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 35
لخولغتنامه دهخدالخو. [ ل َخ ْوْ ] (ع مص ) دارو در بینی کسی ریختن . (منتهی الارب ). دارو به بینی کسی واکردن . (تاج المصادر).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل َ ] (ع اِ) لخی ً. (منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ زن . (منتهی الارب ).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل ِ ] (ع اِ، اِمص ) نان تر نهاده (یعنی خیس کرده ) یا ترنهادگی نان . (منتهی الارب ).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل ِ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن .ملاخاة. || خلاف ورزیدن . || با هم نرمی کردن . || آسان فراگرفتن کار. || برافژولیدن بر یکدیگر. || دروغ گفتن . || به دروغ آراستن سخن را. || نمامی کردن . (منتهی الارب ) (از لغات اضداد است ).
لخاژلغتنامه دهخدالخاژ. [ ل ُ ] (اِ) لفظی یونانی و اصطلاحی لشکری است به معنی لُخ ، یعنی قسمتی از لشکریان که دارای 24 تن یا کمتر بوده است . (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 35
لکالغتنامه دهخدالکا. [ ل َ] (اِ) لخا. کفش . لالکا. پای افزار. لخه : کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج از پایها برون کندت مالکی لکا. <p class="autho
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل َ ] (ع اِ) لخی ً. (منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ زن . (منتهی الارب ).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل ِ ] (ع اِ، اِمص ) نان تر نهاده (یعنی خیس کرده ) یا ترنهادگی نان . (منتهی الارب ).
لخاءلغتنامه دهخدالخاء. [ ل ِ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن .ملاخاة. || خلاف ورزیدن . || با هم نرمی کردن . || آسان فراگرفتن کار. || برافژولیدن بر یکدیگر. || دروغ گفتن . || به دروغ آراستن سخن را. || نمامی کردن . (منتهی الارب ) (از لغات اضداد است ).
لخاژلغتنامه دهخدالخاژ. [ ل ُ ] (اِ) لفظی یونانی و اصطلاحی لشکری است به معنی لُخ ، یعنی قسمتی از لشکریان که دارای 24 تن یا کمتر بوده است . (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 35
خلخالغتنامه دهخداخلخا. [ خ ُ ] (اِ) مایه ای که از شیر و تخم مرغ و پنبه و آهک ساخته و ظروف شکسته ای که از جنس بلور و چینی باشد باآن بند می زنند و می چسبانند. (یادداشت بخط مؤلف ).
زهلخالغتنامه دهخدازهلخا. [ زِ ل َ ] (اِ) زِهْلَخاد.هر نوع آرایش که بر روی موزه ٔ کفش دوخته باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 43 شود.
تلخالغتنامه دهخداتلخا. [ ت َ ] (اِ) دانه ای که آن را نیم برشت کرده و کوفته و با آب مخلوط کرده خمیر کنند. (ناظم الاطباء). || زهره و مراره را نیز گویند.