لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل َ ] (ع ص ) بزرگ اندام . || زن مفضاة که پیش و پس وی یکی شده باشد. || حرﱡ سخت لخت ؛ گرمای شدید و سخت . (منتهی الارب ).
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن <
لختفرهنگ فارسی عمید۱. جزء؛ حصه؛ تکه و پارهای از چیزی.۲. گرز.⟨ لختلخت: [قدیمی]۱. پارهپاره؛ تکهتکه: ◻︎ تا برآید لختلخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳).۲. کمکم.
لختفرهنگ فارسی عمیدبرهنه؛ عریان.⟨ لخت شدن: (مصدر لازم) [عامیانه]⟨ لخت کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. لباسهای کسی را از تنش درآوردن؛ برهنه کردن.۲. [مجاز] غارت کردن اموال کسی.