لخت لختلغتنامه دهخدالخت لخت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) پاره پاره . قطعه قطعه . چاک چاک . لت لت . بخش بخش : ز نیروی مردان و از زخم سخت فرامرز را نیزه شد لخت لخت . فردوسی .زره شان درآمد همه لخت لخت نگر تا کرا روز برگشت و بخت . <p c
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل َ ] (ع ص ) بزرگ اندام . || زن مفضاة که پیش و پس وی یکی شده باشد. || حرﱡ سخت لخت ؛ گرمای شدید و سخت . (منتهی الارب ).
لختلغتنامه دهخدالخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن <