لخشیدنلغتنامه دهخدالخشیدن . [ ل َدَ ] (مص ) لغزیدن . شخشیدن . لیزیدن . لیز خوردن . سر خوردن . پای از پیش بدر رفتن و افتادن . (برهان ) : چون عذار رومی روز بدرخشید و قدم زنگی شب بلخشید پیر با صبح نخستین هم عنان شد... (مقامات حمیدی ).از تو بخشودن است و بخشیدن از من
لخشیدنفرهنگ فارسی عمید= لغزیدن: ◻︎ از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی: مجمعالفرس: لخشیدن)، ◻︎ جهان را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸: ۱۸۴ حاشیه).
لخشیدنیلغتنامه دهخدالخشیدنی . [ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور لخشیدن . درخشیدنی . || که لخشیدن آن ضروری است .
لخشیدنیلغتنامه دهخدالخشیدنی . [ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور لخشیدن . درخشیدنی . || که لخشیدن آن ضروری است .
بلخشیدنلغتنامه دهخدابلخشیدن . [ ب ِ ل َ دَ ] (مص ) (از: ب + لخشیدن ). بلغزیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). لیزیدن . شخشیدن . رجوع به لخشیدن شود.
لخشیدنیلغتنامه دهخدالخشیدنی . [ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور لخشیدن . درخشیدنی . || که لخشیدن آن ضروری است .
بلخشیدنلغتنامه دهخدابلخشیدن . [ ب ِ ل َ دَ ] (مص ) (از: ب + لخشیدن ). بلغزیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). لیزیدن . شخشیدن . رجوع به لخشیدن شود.