لذجلغتنامه دهخدالذج . [ ل َ ] (ع مص ) فروخوردن آب را. || اندک اندک فروبردن آب را. || ستیهیدن پیش کسی در خواستن و سؤال . (منتهی الارب ).
یلدوزلغتنامه دهخدایلدوز. [ ی ُ ] (ترکی ، اِ)اولدوز. ستاره . || (اِخ ) یا یلدیز. نام سرای سلاطین عثمانی در اسلامبول . قصری از سلاطین عثمانی در اسلامبول و معنی آن ستاره است . (یادداشت مؤلف ).
ییلدوزلغتنامه دهخداییلدوز. (اِخ ) ییلدیز. یولدوز. از اولدوز (به معنی ستاره ). قصری از سلاطین عثمانی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یولدوز شود.
گلدوزلغتنامه دهخداگلدوز. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ) چیزی که در آن نقش گلها دوخته باشند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در برد نظربازی ما نقش نیایددست دگران بهله ٔ گلدوز ز ما برد. میرزا معز فطرت (از آنندراج ).مرید مرشد ما جبه ٔ گلدوز میخواهد
گلدوشفرهنگ نامها(تلفظ: gol duš) گل + دوش = شانه ، ویژگی آن که بر روی شانههایش گل نصب شده است ، آراسته به گل .