لسعلغتنامه دهخدالسع. [ ل َ ] (ع مص ) گزش . گزیدن . گزیدن مار و کژدم و منج . (تاج المصادر). گزیدن مار و گژدم (بحرالجواهر). زدن و گزیدن از دنبال چنانکه در زنبور و عقرب . گزیدن مار و کژدم . یا لسع نیش زدن صاحب نیش است و لدغ گزیدن به دهان . (منتهی الارب ). قرص . || اذیت دادن کسی را به زبان و رنج
لسعفرهنگ فارسی معین(لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گزیدن (مار و عقرب و غیره ). 2 - اذیت کردن کسی را به زبان .
چلسهلغتنامه دهخداچلسه . [ چ َ س َ ] (ص )خُرد. (صحاح الفرس ). کوچک . مقابل بزرگ : بنشست و یکی کاغذک چلسه برون کردحاصل شده از کدیه به جو جو نه به مثقال .انوری (از صحاح الفرس ).
لسهلغتنامه دهخدالسه . [ ل ِ س ِ] (اِخ ) کرسی بخش در «مانش »، از ولایت کوتانس ، کنار رود آی به فرانسه ، دارای راه آهن و 1050 تن سکنه .
لسهلغتنامه دهخدالسه . [ ل َ س َ / س ِ ] (اِ) گوشت بد. بعضی قسمتهای ناچیز و هیچکاره ٔ گوشت گوسفند وجز آن . فضول گوشت ، یعنی سوای گوشت لخم و استخوان . گوشت کم با پوست و پیه دوسیده . پوست درونی گوشت گوسفند و گاو و امثال آن که به چربو و پیه پیوسته باشد.
لسعةلغتنامه دهخدالسعة. [ ل ُ س َ ع َ ] (ع ص ) سخت رنجاننده مردم را به زبان و عیب کننده : یقال هو لسعة؛ ای قرّاصة للناس بلسانه . (منتهی الارب ).
لاسعلغتنامه دهخدالاسع. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لسع به معنی گزیدن یا نیش زدن . صاحب نیش . (از منتهی الأرب ). گزنده .
گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . لَسع. لَدغ . (منتهی الارب ) : من بفریاد از عنای سبش نیش از الماس دارد او به گزش . طیان .|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش .
لدغلغتنامه دهخدالدغ . [ ل َ ] (ع مص ) لسع. تلداغ . گزیدن (چنانکه مار و کژدم ). (منتهی الارب ). گزش . گزیدن و زدن با دهان چنانکه در مار. (حریری ). گزیدن کژدم . (تاج المصادر). گزیدن مار و کژدم و منج . (زوزنی ) : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و
نهشلغتنامه دهخدانهش . [ ن َ ] (ع مص ) به دندان پیش گزیدن چیزی را و برکندن . (منتهی الارب ). عض . (اقرب الموارد). به دندان پیش گرفتن . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || گزیدن مار و سگ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گزیدن مار و عقرب . (از اقرب الموارد). گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ).
اذیتلغتنامه دهخدااذیت . [ اَ ذی ی َ ] (ع مص ، اِمص ) آزار. (غیاث اللغات ). ستوهی . (دستوراللغة). رنج . (غیاث اللغات ). کربت . کرب . زحمت . کدّ. تعب . عنا. محنت . شکنجه . عذاب . رنجه شدن .- اذیت کردن ، و اذیت دادن ؛ آزار کردن . آزردن . تصدیع دادن . عذاب دادن . معذب
لسعةلغتنامه دهخدالسعة. [ ل ُ س َ ع َ ] (ع ص ) سخت رنجاننده مردم را به زبان و عیب کننده : یقال هو لسعة؛ ای قرّاصة للناس بلسانه . (منتهی الارب ).
ملسعلغتنامه دهخداملسع. [ م ِ س َ ] (ع ص ) هاد ملسع؛ رهبر ماهر. (منتهی الارب ). رهبر و هادی ماهر. (ناظم الاطباء). رهبر حاذق و ماهر برای دلالت . (از اقرب الموارد).