لش کشلغتنامه دهخدالش کش . [ ل َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند به دکانهای قصابی برند. || (نف مرکب ) کشنده ٔ لش گوسفند به دوش ودر لش کش نهنده یا از آن برگیرنده و به دکان برنده .
لش کشفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای که با آن لاشۀ گاووگوسفند را به قصابی میبرند.۲. آنکه لاشۀ گاووگوسفند را به قصابی میبرد.۳. وسیلهای که در آن جسد مرده را حمل کنند.
لش کشفرهنگ فارسی معین(لَ کِ یا کَ) (ص فا.) = لش کشنده : 1 - ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را به دکان های قصابی برند. 2 - مردی که لش گوسفند را به دوش در لش کش نهد یا از آن برگیرد و به دکان قصابی برد.
لشکر کشیدنلغتنامه دهخدالشکر کشیدن . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوق جیش . تحشید. قشون کشیدن . لشکرکشی کردن : چو نامه بنزدیک ایشان رسیدکه رستم بدان دشت لشکر کشید. فردوسی .بر بوستان لشکر کشدمطر
لشلغتنامه دهخدالش . [ ل َ ] (اِ) لاشه . لاش . جیفه .مردار. جسد بیروح . جسم حیوان روح بشده . || کشته و پوست کنده ٔ گاو و گوسفند و امثال آن . گاو وگوسفند کشته و پوست برکنده . رجوع به لاشه و لاش شود. || (ص ) کنایه است از سخت بیکاره و کاهل . سخت تنبل . که تن به کار ندهد. که در پی تحصیل روزی زن
لشلغتنامه دهخدالش . [ ل َ ] (اِخ ) نام قضائی در ولایت و سنجاق اشقورده از آرنائودستان محدود از شمال به اشقورده و از مشرق به قضای میردیته و از جنوب به قضای آقچه حصار و از مغرب به دریای آدریاتیک و آن به انضمام دو ناحیه ٔ زادریمه و مالیسیا، سی هزار تن سکنه و 39
لشلغتنامه دهخدالش . [ ل َش ش ] (ع اِ) تتم . (منتهی الارب ). سماق . رجوع به سماق شود. || ماش . (منتهی الارب ).
پوئلشلغتنامه دهخداپوئلش . [ ءِ ] (اِخ ) پِوِلچِه . قومی از اقوام اصلیه ٔ آمریکای جنوبی که در آرژانتین سکنی دارند این قوم مخصوصاً در جنوب پامپا، و شمال ریوکلرادو تا حدود ریونِگرو دیده میشوند. افراد این قوم سواران ممتازند و سواره حیوانات وحشی ناحیه را شکار میکنند.
تالشلغتنامه دهخداتالش . [ ل ِ ] (اِخ ) (امیر...) پسر امیرحسن جلایر (امیر حسن چوپانی ) و نوه ٔ امیر چوپان است . در سال 725 هَ . ق . ابوسعید، حکومت فارس و کرمان و عراق را به وی سپرد. امیر تالش در هرجا جماعتی از گردنکشان و راهزنان را بکشت و رعبی عظیم از وی در دل
تالشلغتنامه دهخداتالش . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) قومی باشند از مردم گیلان .(فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). گویند از اولاد«تالش » پسر یافث بن نوح بوده و آنان را تیالشان میخوانده اند. ایرانیها برسم قدیم خو