لطیملغتنامه دهخدالطیم . [ ل َ ] (اِخ ) نام اسب فضالةبن هند عامری . نام اسب ربیعةبن مکدم . (منتهی الارب ).
لطیملغتنامه دهخدالطیم . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) اسب سپیدرخسار. (منتهی الارب ). اسب سفیدروی . (منتخب اللغات ). اسب یکروی سپید. (منتهی الارب ). یک سوی روی سپید. آنکه یک طرف روی او سفید باشد. (منتخب اللغات ). ج ، لُطم . (منتهی الارب ). آن اسب که یک سوی روی او سفید بود سفیدی به چشم نارسیده . (مهذب الا
لطیمفرهنگ فارسی معین(لَ) [ ع . ] 1 - (ص .)اسب سفیدروی . 2 - (اِ.) اسب نهم در مسابقه . 3 - (ص .) آن که پدر و مادرش مرده باشند.
لثملغتنامه دهخدالثم . [ ل َ ] (ع مص )کوفتن و شکستن شتر سنگ را به سپل . || شکستن و خون آلود کردن سنگ سپل شتر را. || به مشت زدن بر بینی . التثام . (منتهی الارب ). || بوسه دادن : روز مصاف را شب زفاف پندارندو زخم رماح را لثم ملاح شناسند. (جهانگشای جوینی ).
لطیمةلغتنامه دهخدالطیمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) لطیمه . مشک . || طبله ٔ مشک . (منتهی الارب ). وعاء مسک : زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. قاآنی .|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عط
شتربچهلغتنامه دهخداشتربچه . [ ش ُ ت ُ ب َچ ْ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ شتر. کره ٔ شتر. شترکره . اشتربچه . بکر. رام . شتی . سخی . (منتهی الارب ) : شتربچه با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت .سعدی .</
بارعلغتنامه دهخدابارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت از براعت و بروع . آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب ). آنکه در مهتری زَبَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش . (از اقرب الموارد). آنکه در مهتری زَوَرِ همگنان شده باشد.
تالیلغتنامه دهخداتالی . (اِ) اسب چهارم رهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند. (از فرهنگ نظام ). مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: «...و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته ، بجهت امتحان ، همه ٔ اسبان ر
اشدقلغتنامه دهخدااشدق . [ اَ دَ ] (اِخ ) (3 - 70 هَ . ق . / 624 - 690 م .). ابوامیه ، عمروبن سعیدبن عاص اموی قرشی . امیری ا
لطیمةلغتنامه دهخدالطیمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) لطیمه . مشک . || طبله ٔ مشک . (منتهی الارب ). وعاء مسک : زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا. قاآنی .|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عط
تلطیملغتنامه دهخداتلطیم . [ ت َ ] (ع مص ) مهر کردن کتاب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک طپانچه زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).