لظیلغتنامه دهخدالظی . [ ل َ ظا ] (اِخ ) (الَ ...) جهنم . دوزخ . (منتهی الارب ). نامی است دوزخ را. (مهذب الاسماء). طبقه ای از طبقات دوزخ . نام درکه ای در دوزخ . (ترجمان القرآن جرجانی ). طبقه ٔ پنجم از دوزخ و نام هفت طبقه ٔ آن بدین شرح است : جحیم ، جهنم ، سقر، سعیر، لظی ، هاویه ، حطمه . (قصص ا
لظیلغتنامه دهخدالظی . [ ل َ ظا ] (ع اِ) آتش . (منتهی الارب ). زبانه ٔ آتش . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). زبانه و لهب آتش . لهب خالص آتش زبانه زننده . آتش که زبانه زند. (مهذب الاسماء).
لظیلغتنامه دهخدالظی . [ ل َ ظا ] (ع مص ) زبانه زدن آتش . (منتهی الارب ) (دهار). || شکایت کردن از. (دزی ) .
لجیلغتنامه دهخدالجی . [ ل ُ / ل ِج ْ جی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لجة. بحر لجی ّ؛ دریای بسیارآب . (منتهی الارب ). دریای ژرف . (دهار). دریای فراخ . دریای ژرف و پرآب . (منتخب اللغات ). دریای فراخ و دورفرود. دریایی که به تک آن نتوان رسید. دریای مغ. (ترجمان القرآ
لزءلغتنامه دهخدالزء. [ ل َزْءْ ] (ع مص ) بخشیدن کسی را. || پر کردن . || نیکو چرانیدن شتران . || زائیدن مادر بچه را. (منتهی الارب ).
لزگیلغتنامه دهخدالزگی . [ ل َ ] (اِخ ) نام طائفه ای در قفقازو شاید لکز که یاقوت نام می برد چنانکه در مجمل التواریخ گلستانه (ص 162 و 163) نیز لکزیه آمده است : قومی از ساکنین قفقاز که اصل ایشان از مردم داغستان است و چون اقوام د
لگزیلغتنامه دهخدالگزی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در سی هزارگزی خاور سقز و شش هزارگزی قلعه ٔ کهنه . کوهستانی ، سردسیر و دارای 350 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات ، توتون و لبنیات . شغل اهالی
ذات لظیلغتنامه دهخداذات لظی . [ ت ُ ل َ ظا ] (اِخ ) موضعی است بحرةالنار و حرةالنار میان وادی القری و تیما از دیار غطفان . در عقدالفرید آمده است : و اقبل رجل ٌ الی عمربن الخطاب فقال له عمر ما اسمک ؟ فقال شهاب حرقة، قال ممن ؟ قال من اهل حرةالنار. قال و این مسکنک ؟ قال بذات لظی قال اذهب فان ّ اهلک
لَظَىٰفرهنگ واژگان قرآنزبانه می کشد(اگر آتش را لظي خوانده ، براي اين است که اندرون را کباب ميکند و شعلهور ميسازد،درروایتی از امیر المؤمنین علی علیه السلام طبقه دوم از هفت طبقه جهنم از بالا " لظی "نام دارد)
هفت دوزخلغتنامه دهخداهفت دوزخ . [ هََ زَ ] (اِخ ) گویند که دوزخ یکی است مگر طبقات هفت دارد، و اسامی هفت طبقه این است : سقر، سعیر، لظی ، حطمة، جحیم ، جهنم ، هاویه که از همه اسفل است . (از غیاث ) : باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا چو هست یار و مددکارش .<p class="aut
درکةلغتنامه دهخدادرکة. [ دَ رَ ک َ ] (ع اِ) درکه . منزلت ، هرگاه نزول آن در نظر گرفته شود و بادر نظر گرفتن صعود آن درجه خواهد بود. ج ، دَرَکات . و درکات النار منازل اهل آتش و جهنم است ، و گویند الجنة درجات و النار درکات . (از اقرب الموارد). پایه ٔ زیرین و طبقه ٔ دوزخ . (غیاث ) (ناظم الاطباء)
ابن لبلغتنامه دهخداابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه ٔ نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عماربن مهدی بن ابراهیم المقری المهدوی ، مکنی به ابوالقاسم . حمیدی ذکر او آورده و گوید: از مردم مهدیه ٔ قیروان است و در حدود سال 430 هَ .ق . باندلس شد. او عالم بقراآت و ادب بود و یکی از علماء قراآت مرا از شعر
دلظیلغتنامه دهخدادلظی . [ دَ ظا ] (ع ص ) رجل دلظی و بلزی ؛ شخص ستبر و قوی هیکل و چهارشانه . (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان ).
دلظیلغتنامه دهخدادلظی . [ دِ ل َ ظا ] (ع ص ) کسی که می گریزی از وی و به جنگ وی ایستادن نتوانی ، مذکر و مؤنث در آن یکسان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متلظیلغتنامه دهخدامتلظی . [ م ُ ت َ ل َظْ ظی ] (ع ص ) آتش زبانه زن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلظی شود.
ذات لظیلغتنامه دهخداذات لظی . [ ت ُ ل َ ظا ] (اِخ ) موضعی است بحرةالنار و حرةالنار میان وادی القری و تیما از دیار غطفان . در عقدالفرید آمده است : و اقبل رجل ٌ الی عمربن الخطاب فقال له عمر ما اسمک ؟ فقال شهاب حرقة، قال ممن ؟ قال من اهل حرةالنار. قال و این مسکنک ؟ قال بذات لظی قال اذهب فان ّ اهلک
تلظیلغتنامه دهخداتلظی . [ ت َ ل َظْ ظی ] (ع مص ) زبانه زدن آتش . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برافروختن و خشمگین شدن . (از اقرب الموارد). || جنبیدن مار. (از اقرب الموارد).