لفتلغتنامه دهخدالفت . [ ل َ ] (ع مص ) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقة ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقرة الحلی بلسانها. (منتهی الارب ). پیچانیدن چیزی . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بازکردن پوست از درخت . || پر بر تیر چسبانیدن ب
لفتلغتنامه دهخدالفت . [ ل ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). یقال : لفت الشی ٔ؛ ای مثله . (مهذب الاسماء). || جانب کرانه ٔ چیزی . || بار. یقال : لِفْتُه ُ معه ؛ ای شقه و لفتاه ؛ ای شقاه . و یقال : لاتلتفت لفت فلان ؛ ای لاینتظر الیه . || گاو. || زن گول . || شرم شیر ماده . (منتهی الارب ).
لفتلغتنامه دهخدالفت . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان ).
لفتلغتنامه دهخدالفت .[ ل ِ ] (ع اِ) شلغم . شلم . شلجم . (اختیارات بدیعی ). سلجم . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی : لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان . لبیبی .ابوریحان آرد در
لفتفرهنگ فارسی عمید= ⟨ لفت دادن⟨ لفت دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن.⟨ لفتولیس: (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] کاسهلیسی و ریزهخواری از مال کسی؛ دلهدزدی.
لفترهلغتنامه دهخدالفتره . [ ل َ ت َ رَ / رِ ] (ص ) مردم سفله و فرومایه و کمینه و اراذل را گویند. (برهان ) : جام زر بر دست نرگس می نهی لفتره را میر مجلس میکنی .عطار.
لفتوسلغتنامه دهخدالفتوس . [ ل ُ ] (اِخ ) از علمای آثار قدیمه ٔ انگلستان و از کسانی است که قبل از دیولافوا به اتفاق چرچیل در خرابه های شوش به سال 1850 م . تحقیقاتی کرده است . و هم در کشف محل دو شهر قدیم سومر: «اور» و «ارخ » شرکت جسته . رجوع به ایران باستان ج <s
لفت دادنلغتنامه دهخدالفت دادن . [ ل ِ دَ ] (مص مرکب ) بهم زدن . زیر و رو کردن . جنبانیدن از جای خود: انگورها را لفتش مده غُجمه مِرَه ؛ یعنی زیر و رو مکن و مجنبان انگورها را که حبه حبه خواهد شد و حبه ها از خوشه ها جدا میشود (به لهجه ٔ خراسانی ). || لفت دادن کاری یا سخنی یا چیزی را؛ بی فایدتی و علت
لفت و لعاب دادنلغتنامه دهخدالفت و لعاب دادن . [ ل ِ ت ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) (... گفتاری را)، سخن را باالفاظ و عباراتی دراز و متملقانه گفتن . لفت دادن .
لفت و لعابلغتنامه دهخدالفت و لعاب . [ ل ِ ت ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لفت و لعاب دادن شود.
لفت و لیس کردنلغتنامه دهخدالفت و لیس کردن . [ ل ِ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاسه لیسی کردن . به بازمانده ٔهر چیز راضی شدن و خوردن . || سرکیسه کردن و از چیزها که در اختیار اوست برداشتن نه آشکارا.
دم کلفتلغتنامه دهخدادم کلفت . [ دُ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، متمول . مقتدر. پولدار. (یادداشت مؤلف ).
پوست کلفتلغتنامه دهخداپوست کلفت . [ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ) که پوست ستبر دارد چون هندوانه . || مقاوم در سختیها و مصائب . که تحمل مشقات تواند. || که بسی گرانجان است . گران جان . سخت جان .
زلفتلغتنامه دهخدازلفت . [ زُ ف َ ] (ع اِمص ) درجه و منزلت و نزدیکی ... و در فارسی گاهی مجازاً بمعنی دوستی آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی زلفة. نزدیکی و منزلت : این است تواریخ و کتب که هر یکی از آن صراط الفت و بساط زلفت و حظایر انس و محک خواطر... و غایات
متلفتلغتنامه دهخدامتلفت . [ م ُ ت َ ل َف ْ ف ِ ] (ع ص ) نیک برگشته نگرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که سر را برمیگرداند جهت نگریستن چیزی . (ناظم الاطباء).
مخالفتلغتنامه دهخدامخالفت . [ م ُ ل َ ف َ ] (ع مص ، اِمص ) به معنی خلاف کردن ، مقابل موافقت . (غیاث ).اختلاف و عدم موافقت . منازعت . ضدیت . عداوت و دشمنی ونفاق . (ناظم الاطباء) : چون معدان والی مکران گذشته شد میان دو پسرش عیسی و بوالعسکر مخالفت افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب