لفجانلغتنامه دهخدالفجان . [ ل َ ] (ص ) شخصی را گویند که به سبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته باشد. (برهان ).
لافجانلغتنامه دهخدالافجان . (اِخ ) نام ناحیتی از هفت ناحیت که میان سپیدرود و دریا است ومردم آنجا را این سوی رودی خوانند. (حدودالعالم ).
لفجنلغتنامه دهخدالفجن . [ ل َ ج ِ ] (ص نسبی ) دارنده ٔ لب سطبر. درشت لفج . کلان لفج : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور. منوچهری .سر لفجنان را درآرد به بندخورد چون سر و لفجه ٔ گوسفند. ن
مالفجانلغتنامه دهخدامالفجان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 695 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
میالفجانلغتنامه دهخدامیالفجان . [ ] (اِخ ) نام ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان . (حدود العالم ).