لفیف

lafif

معنی

۱. آمیخته و به‌ هم درپیچیده.
۲. درختان انبوه و درهم‌پیچیده.
۳. گروهی از مردم که در یک ‌جا گرد آمده باشند.

جست‌وجوی دقیق

لفیف

لغت‌نامه دهخدا

لفیف . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) گروه مردم پراکنده از هر جای . قوله تعالی : و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17)؛ ای مجتمعین مختلطین من کل قبیلة. (منتهی الارب ). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن ج

لفیف

فرهنگ فارسی عمید

۱. آمیخته و به‌ هم درپیچیده.۲. درختان انبوه و درهم‌پیچیده.۳. گروهی از مردم که در یک ‌جا گرد آمده باشند.

لفیف

فرهنگ فارسی معین

(لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گروه پراکنده از مردم . 2 - درپیچیده . ج . لفایف .

جست‌وجوی هم‌آوا

لفف

لغت‌نامه دهخدا

لفف . [ ل َ ف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی رگ در بازوی کارکننده ، چنانکه از کار معطل سازد. || گرانی زبان چندانکه در سخن بازماند. (منتهی الارب ). اَلَف ّ، نعت است از آن . || من العیوب الخلقیة فی الفرس و هو استدارة فیه (فی العنق ) مع قصر. (صبح الاعشی ج 2</sp

لَفُو

گویش دزفولی

موج

لفوف

لغت‌نامه دهخدا

لفوف . [ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ لف . (منتهی الارب ). رجوع به لف شود.

لیافو

لغت‌نامه دهخدا

لیافو. (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 48هزارگزی باختری رودبار و دوازده هزارگزی امامزاده هاشم ، در خاور سفیدرود. کوهستانی ، معتدل و مالاریائی . دارای 397 تن سکنه .آب آن از سفی

لافو

گویش مازنی

دروغگو

جست‌وجوی مشابه

لفیفه

لغت‌نامه دهخدا

لفیفه . [ ل َ فی ف َ / ف ِ ] (اِ) نوعی پوشیدنی : و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم . (نظام قاری ص 141).

لفیفة

لغت‌نامه دهخدا

لفیفة. [ ل َ فی ف َ ] (ع اِ) گوشت پشت شتر زیر پی . (منتهی الارب ). گوشت مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء).

جست‌وجوی متن

Lophius

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لفیف

لفائف

لغت‌نامه دهخدا

لفائف . [ ل َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لفیف . || ج ِ لِفافة. (منتهی الارب ).

ابوعمرو

لغت‌نامه دهخدا

ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن نصر بن میمون لفیف . رجوع به احمد.. شود.

درپیچیده

لغت‌نامه دهخدا

درپیچیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . ملتف . ملتفة. لفیف . (یادداشت مرحوم دهخدا).- درپیچیده شدن ؛ اندراج . تأشب . و رجوع به درپیچیدن شود.

مفروق

لغت‌نامه دهخدا

مفروق . [ م َ ] (ع ص ) جداکرده شده وپراکنده از هر چیزی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- لفیف مفروق . رجوع به لفیف شود.- وتد مفروق ؛ (اصطلاح عروض ) در اصطلاح عروضیان ، سه حرف را گویند که حرف وسطی ساکن باشد. (از اقرب الم

جست‌وجوی هم‌آغاز

لفیفه

لغت‌نامه دهخدا

لفیفة

لغت‌نامه دهخدا

لفیفة. [ ل َ فی ف َ ] (ع اِ) گوشت پشت شتر زیر پی . (منتهی الارب ). گوشت مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء).

جست‌وجوی هم‌قافیه

تلفیف

لغت‌نامه دهخدا

تلفیف . [ ت َ ] (ع مص ) سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نزد بلغا عبارت از تناسب است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تناسب شود.

تلفیف

فرهنگ فارسی عمید

فراهم آوردن؛ گرد آوردن.

تلفیف

فرهنگ فارسی معین

(تَ) [ ع . ] (مص م .) پیچیدن ، درنوردیدن .

تلفیف

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پیچیدن، لفاف کردن ۲. در هم پیچیدن ۳. در نوردیدن ۴. تناسب

درپیوند

بیشتر بدانید

لفیف

lafif

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

گویش دزفولی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد