لفیفلغتنامه دهخدالفیف . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) گروه مردم پراکنده از هر جای . قوله تعالی : و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17)؛ ای مجتمعین مختلطین من کل قبیلة. (منتهی الارب ). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن ج
لفیففرهنگ فارسی عمید۱. آمیخته و به هم درپیچیده.۲. درختان انبوه و درهمپیچیده.۳. گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند.
لففلغتنامه دهخدالفف . [ ل َ ف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی رگ در بازوی کارکننده ، چنانکه از کار معطل سازد. || گرانی زبان چندانکه در سخن بازماند. (منتهی الارب ). اَلَف ّ، نعت است از آن . || من العیوب الخلقیة فی الفرس و هو استدارة فیه (فی العنق ) مع قصر. (صبح الاعشی ج 2</sp
لیافولغتنامه دهخدالیافو. (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 48هزارگزی باختری رودبار و دوازده هزارگزی امامزاده هاشم ، در خاور سفیدرود. کوهستانی ، معتدل و مالاریائی . دارای 397 تن سکنه .آب آن از سفی
لفیفهلغتنامه دهخدالفیفه . [ ل َ فی ف َ / ف ِ ] (اِ) نوعی پوشیدنی : و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم . (نظام قاری ص 141).
لفیفةلغتنامه دهخدالفیفة. [ ل َ فی ف َ ] (ع اِ) گوشت پشت شتر زیر پی . (منتهی الارب ). گوشت مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء).
ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن نصر بن میمون لفیف . رجوع به احمد.. شود.
درپیچیدهلغتنامه دهخدادرپیچیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . ملتف . ملتفة. لفیف . (یادداشت مرحوم دهخدا).- درپیچیده شدن ؛ اندراج . تأشب . و رجوع به درپیچیدن شود.
مفروقلغتنامه دهخدامفروق . [ م َ ] (ع ص ) جداکرده شده وپراکنده از هر چیزی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- لفیف مفروق . رجوع به لفیف شود.- وتد مفروق ؛ (اصطلاح عروض ) در اصطلاح عروضیان ، سه حرف را گویند که حرف وسطی ساکن باشد. (از اقرب الم
لفیفهلغتنامه دهخدالفیفه . [ ل َ فی ف َ / ف ِ ] (اِ) نوعی پوشیدنی : و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم . (نظام قاری ص 141).
لفیفةلغتنامه دهخدالفیفة. [ ل َ فی ف َ ] (ع اِ) گوشت پشت شتر زیر پی . (منتهی الارب ). گوشت مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء).
تلفیفلغتنامه دهخداتلفیف . [ ت َ ] (ع مص ) سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نزد بلغا عبارت از تناسب است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تناسب شود.