لقطهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از روی زمین برچیده و برداشته شود.۲. (فقه) چیز برزمینافتاده که صاحبش شناخته نشود.
لقطهفرهنگ فارسی معین(لُ قْ یا قَ طَ) [ ع . لقطة ] (اِ.) 1 - آن چه برچیده و برداشته شود (خوشه و جز آن ). 2 - بچه ای که او را از سر راه برداشته باشند.
لقطةلغتنامه دهخدالقطة. [ ل ُ طَ / ل ُ ق َ طَ ] (ع اِ) آنچه برداشته و برچیده شوداز خوشه و جز آن . (منتهی الارب ). چیز پیداشده . || (اصطلاح فقه ) و فی الحدیث سئل رجل النبی (ص ) عن اللقطة فقال : احفظ عقاصها و وکأها ثم عرّفها سنةفان جاء صاحبها والا فشانک بها. (م
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (اِ) چاهی است به اجاء در کنار آن و به بویره معروف است . (از معجم البلدان ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (اِخ ) آبی است غنی را و میان آن و مذعا کمتر از دو روز راه باشد. (از معجم البلدان ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (ع ص ) خوار. (منتهی الارب ). مرد خوار. (مهذب الاسماء). || ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد. || بئر لقیطة؛ چاه کهنه ٔ عادی که ناگاه برافتد. لقیط. || بنواللقیطة؛ گروهی است از عرب . (منتهی الارب ).
ملتقطلغتنامه دهخداملتقط. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) برچیننده و بردارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. (ناظم الاطباء) : این مزاجت در جهان منبسطوصف وحدت را کنون شد ملتقط. مولوی .<
زکبةلغتنامه دهخدازکبة. [ زُ ب َ ] (ع اِ) نطفه . || فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فی المثل هو الاَم زکبة؛ ای الاَم شی ٔ لقطه ُ شی ٔ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). او حقیرترین چیزی است . (ناظم الاطباء).
ابزازالقطهلغتنامه دهخداابزازالقطه . [ اَ زُل ْ ق ِطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) این کلمه را بغلط ابرازالقطه ضبط میکنند و لکلرک مترجم ابن بیطارگوید صحیح آن ابزازالقطّه است و ابزاز در زبان مردم تونس و قسطنطین به معنی پستان ها است (برای شباهت این گیاه بدان ) و تأیید می کند این ضبط را مرادف این کلمه در زبان بر