لم دادنلغتنامه دهخدالم دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) یک بری بر بالش یا مخده ای تکیه کردن برای تمدد اعصاب . لمیدن . به راحت به یک سوی بدن نیمه دراز کشیدن .- در ماشین های شخصی لم دادن یا لمیدن ؛ یک بری تکیه کردن .
صاحبمنصب رفتنیlame duckواژههای مصوب فرهنگستانمقام مسئولی که جانشین او مشخص شده است و هفتههای آخر مسئولیتش را میگذراند متـ . رفتنی
تیغه 6slide 1, lame (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ شیشهای که نمونۀ مورد مطالعۀ میکروسکوپی را بر روی آن قرار دهند
مدیریت تردد محلیlocal area traffic management, LATMواژههای مصوب فرهنگستانایمنسازی و سکونتپذیرسازی خیابانهای محلی با بهرهگیری از تجهیزات و موانع فیزیکی و روشهای غیرفیزیکی
لملغتنامه دهخدالم . [ ل َ ] (ع حرف ) حرف نفی . نه . بی . نا. (منتهی الارب ) : یکدم بکش قندیل رابیرون کن اسرافیل راپر برفتر جبریل رانه لا گذار آنجا نه لم .سنائی .
لملغتنامه دهخدالم . [ ل َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : استالم . بالالم . سیاه لم . تلم . دیولی لم . زلم . اعلم (اَلم ).اهلم . || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است : یَلم لم ؛ یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم ؛ آنجا که چماز بسیار بود. لمالم . و رجوع به لمالم شود.
لملغتنامه دهخدالم . [ ل َ ](اِ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن ، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن . استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه ٔ مردم . آسایش . (برهان ). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن ، یعنی آسودن و خفتن . و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خو
لملغتنامه دهخدالم . [ ل َ] (اِخ ) چارلز. مؤلف گفتارهای ادبی . انگلیسی . مولد لندن . (1775-1834 م .).
لملغتنامه دهخدالم . [ ل َم م ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ). گرد کردن . (تاج المصادر). جمع آوردن با هم . (ترجمان القرآن ). || نیکو گردانیدن . یقال : لم ّ اﷲ شعثه ؛ ای اصلح وجمع ما تفرّق و قارب بین شتیت اموره . (منتهی الارب ).به اصلاح آوردن . (تاج المصادر). || فرودآمدن . (منته
دست قلملغتنامه دهخدادست قلم . [ دَ ت ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست کاتب . نویسنده : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
دلملغتنامه دهخدادلم . [ دُ ل َ ] (ع اِ) فیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || از اعلام است . (از منتهی الارب ).
دلملغتنامه دهخدادلم . [ دُ ] (ع ص ) ج ِ أدلم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به أدلم شود. || ج ِ دَلماء. (ناظم الاطباء). رجوع به دلماء شود.