لمحهفرهنگ فارسی عمید۱. لحظه؛ دم؛ زمان کوتاه.۲. [قدیمی] یکبار نگریستن.۳. [قدیمی] باشتاب به چیزی نظر کردن.
لمحهفرهنگ فارسی معین(لَ حَ یا حِ) [ ع . لمحة ] (اِ.) 1 - زمان کم . 2 - یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن . ج . لمحات .
لمحةلغتنامه دهخدالمحة. [ ل َ ح َ ] (ع اِ) اسم است از لمح . ج ، لمحات ، ملامح . سفکة. (منتهی الارب ). زمانه ٔ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث ). چشم زد : دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیده ٔ اوست که یک لمحة البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <s
لمعةلغتنامه دهخدالمعة. [ ل َ ع َ ] (ع اِ) لمعه . یک درخش . روشنی ، پرتو : لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطه ٔ وجود او بازداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7). رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حد
لمعةلغتنامه دهخدالمعة. [ ل ُ ع َ ] (ع اِ) اره ٔ گیاه خشک میان گیاه تر. ج ، لِماع . (منتهی الارب ). پاره ای از گیاه که خشک شده و سپید شده باشد. (منتخب اللغات ). || گروه مردم . (منتهی الارب ). گروه آدمیان . (منتخب اللغات ). || پاره ای از عضو که خشک ماند در وضو و غسل . (منتهی الارب ). آنجا که آب