لنبر

la(o)mbar

معنی

۱. (زیست‌شناسی) [عامیانه] کفل؛ سرین.
۲. [قدیمی] فربه؛ قوی‌هیکل؛ لمتر؛ لنبک؛ لبه.

جست‌وجوی دقیق

لنبر

لغت‌نامه دهخدا

لنبر. [ لَم ْ ب َ ] (ص ) مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان ). فربه . چاق .صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لُنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لُنبه دانسته اند.- لنبر دادن

لنبر

لغت‌نامه دهخدا

لنبر. [ لُم ْ ب َ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) ران از طرف خلف . سُرین . (جهانگیری ). کفل . (برهان ). لُمبر. سرین فربه . و رجوع به لمبر شود.

لنبر

فرهنگ فارسی عمید

۱. (زیست‌شناسی) [عامیانه] کفل؛ سرین.۲. [قدیمی] فربه؛ قوی‌هیکل؛ لمتر؛ لنبک؛ لبه.

لنبر

فرهنگ فارسی معین

(لَ بَ) (ص .) مردم قوی هیکل و فربه و گنده .

لنبر

فرهنگ فارسی معین

(لُ بَ) (اِ.) ران ، سرین .

جست‌وجوی هم‌آوا

لُمبَر، لنبر، لنُبَر زدن

گویش تهرانی

تکان خوردن آب و بیرون ریختن از ظرف،لرزان

چلنبر

لغت‌نامه دهخدا

چلنبر. [ چ َ لَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد که در 10 هزارگزی فادر مرکز بخش گیوی و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ هروآبادبه میانه واقع است . این دهستان کوهستانی و سردسیر است و در کوههای

گلنبر

لغت‌نامه دهخدا

گلنبر. [ گ َ لَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 9هزارگزی جنوب ورزقان و 5هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 358 تن س