لنجهلغتنامه دهخدالنجه . [ ل َ ج َ /ج ِ ] (اِمص ) اسم از لنجیدن . لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی . رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه . (فرهنگ اسدی ). خرامیدن زشت بود. (اوبهی ). لنجه در هجوگویند و خرامیدن د
لنجهلغتنامه دهخدالنجه . [ ل َج َ / ج ِ ] (اِمص ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی . (از برهان ).
لنجهلغتنامه دهخدالنجه . [ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله ٔ قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب . || گردبرگرد دهان . (برهان ).
لنجهفرهنگ فارسی عمید۱. لب؛ گرداگرد دهان.۲. چانه.⟨ لنجه کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله.
پلینزیلغتنامه دهخداپلینزی . [ پ ُ ن ِ ] (اِخ ) یکی از تقسیمات بزرگ اقیانوسیه که شامل تمام جزایر پراکنده ٔ اقیانوس کبیر در مشرق استرالیاست . اغلب پلینزی را که در شمال خط استواء قرار دارد میکرونزی نامند. مهمترین گنگ بارهای پلینزی عبارت است از کارُلین و ماریان و مارشال (در میکرُنزی ) و هاوائی و ما
لنجویهلغتنامه دهخدالنجویه . [ ل َ ی َ ] (اِخ ) جزیره ٔ بزرگی به زمین زنگ که از جمیع نواحی مراکب بدانجا روی کند و در عهد یاقوت مردم آن به جزیره ٔ دیگری به نام تنباتو نقل کرده بودند و مسلمانان بودند و بدانجا تاکی است که هر سال سه بار انگور آرد. (از معجم البلدان ). || صنف من الزنج . (البیان و التب
لنجالغتنامه دهخدالنجا. [ ل َ ] (؟) از مصدر لنج به معنی بیرون کشیدن . (شعوری ). (در جای دیگر دیده نشد).
دمسنجهلغتنامه دهخدادمسنجه . [ دُ س َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) دمسنجک . عایشه ٔ لب جو. دم جنبانک . (یادداشت مؤلف ) : سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه من باز گه جولان . خاقانی .و رجوع به دم
فلنجهلغتنامه دهخدافلنجه . [ ف َ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) افلنجه ، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است . نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان ). یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دان
کالنجهلغتنامه دهخداکالنجه . [ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) فاخته ، و آن پرنده ای است مشهور و شیرازیان آن را قالنجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 259). صاحب جهانگیری گفته است قاف درزبان
قالنجهلغتنامه دهخداقالنجه . [ ل ِ ج َ ] (ترکی ، اِ) طائری است معروف به عکه و به عربی عقعق و صلصل نیز نامند و گفته اند اسم فاخته است . (فهرست مخزن الادویه ). پرنده ای است که آن را شیرازیان عکه و عربان عقعق و صلصل خوانند و بعضی گویند قالنجه فاخته است . (برهان ).
ملنجهلغتنامه دهخداملنجه . [ م ِ ل َ ج َ ] (اِخ ) محله ای است به اصفهان . (منتهی الارب ) (از انساب سمعانی ).
مولنجهلغتنامه دهخدامولنجه . [ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) کرمی باشد که در غله ها افتد و آن را تباه سازد و آن را شپشه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). کرمی که در انبار غله افتد و همه را ضایع کند و شپشه نیز گویند. (از برهان ) (از آنندراج ).