لوبلغتنامه دهخدالوب . (ع اِ) ج ِ لوبة. (منتهی الارب ). سنگستان سیاه . سنگستان . زمین سنگستان بی آب . (غیاث ).
لوبلغتنامه دهخدالوب . (ع اِ) گوشت پاره ای که در دیگ بگردد. || مگس انگبین . || (ص ) ابل ٌ لوب ؛ شتران تشنه ٔ دور از آب .نخل ٌ لوب ؛ خرمابن تشنه ٔ دور از آب . (منتهی الارب ).
لوبلغتنامه دهخدالوب . [ ل َ / لو ] (ع مص ) تشنگی . (منتهی الارب ). تشنه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آنرا. یقال : لاب الرجل لُوباًو لَواباً و لوباناً؛ اذا عطش و استدار حول الماء وهو عطشان لایصل الیه . لؤوب . لؤاب . (
لوبفرهنگ فارسی عمیدهریک از تقسیمات کوچک یک اندام که بهوسیلۀ شکاف، شیار، یا دیواره و نیز عملکرد از بخشهای دیگر جدا میشود.
لوب نورلغتنامه دهخدالوب نور. (اِخ ) لوب . دریاچه ٔ بزرگی در میان مغولستان . قسمت شرقی آن را قره قورچین وقسمت غربی آن را قره بورام گویند و سطح آن را با سطح اقیانوس 672 گز تفاوت است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. || ناحیه ای در مشرق ترکستان چین .
لوباءلغتنامه دهخدالوباء. (ع اِ) لوبیاکه دانه ای است کوچکتر از باقلی و غلافش شبیه غلاف باقلی ، بعض آن سپید و بعض آن سرخ باشد. (منتهی الارب ).
لوباتالغتنامه دهخدالوباتا. (اِ) نام رسته ای از جانوران دریائی از نوع شانه داران . رجوع به جانورشناسی سیستماتیک ج 1 ص 139 شود.
لوبانلغتنامه دهخدالوبان . (ع مص ) لُوب . لَواب . تشنه شدن . (تاج المصادر). گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آن را. (منتهی الارب ).
لوب نورلغتنامه دهخدالوب نور. (اِخ ) لوب . دریاچه ٔ بزرگی در میان مغولستان . قسمت شرقی آن را قره قورچین وقسمت غربی آن را قره بورام گویند و سطح آن را با سطح اقیانوس 672 گز تفاوت است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. || ناحیه ای در مشرق ترکستان چین .
لوباءلغتنامه دهخدالوباء. (ع اِ) لوبیاکه دانه ای است کوچکتر از باقلی و غلافش شبیه غلاف باقلی ، بعض آن سپید و بعض آن سرخ باشد. (منتهی الارب ).
لوباتالغتنامه دهخدالوباتا. (اِ) نام رسته ای از جانوران دریائی از نوع شانه داران . رجوع به جانورشناسی سیستماتیک ج 1 ص 139 شود.
حدیث مقلوبلغتنامه دهخداحدیث مقلوب . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
حلوبلغتنامه دهخداحلوب . [ ح َ ] (ع ص ) شتر شیرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشر دوشا. (از مهذب الاسماء). شتر دوشیدنی . شتر ماده ٔ دوشیدنی . ناقه ٔ دوشیدنی . || هاجرة حلوب ؛ نیم روز گرم روان کننده خوی از تن . || مرد دوشنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
خلوبلغتنامه دهخداخلوب . [ خ َ ] (ع ص ) زن فریبنده و دروغ زن . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).