لوبیالغتنامه دهخدالوبیا. (اِ) لوبیاء . لوباء. (منتهی الارب ). از گیاهان دو لپه ای و از تیره ٔ پروانه داران و از دسته ٔ لوبیاها . این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و
لوبیالغتنامه دهخدالوبیا. (اِخ ) بلاد لوبیا . (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ سقنقور). || موضع اعجمی . (از معجم البلدان ).
لوبیافرهنگ فارسی عمید۱. از دانههای خوردنی سرشار از پروتئین که پختۀ آن خورده میشود؛ ژاژک؛ ژاژومک.۲. گیاه این دانۀ علفی، گلهای ریز بنفش دارد و دانۀ آن در غلاف است.
لوباءلغتنامه دهخدالوباء. (ع اِ) لوبیاکه دانه ای است کوچکتر از باقلی و غلافش شبیه غلاف باقلی ، بعض آن سپید و بعض آن سرخ باشد. (منتهی الارب ).
تراز لوبیاییcoincidence levelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تراز استوانهای که در آن تصویرهای دو لبۀ حباب با استفاده از یک سامانۀ منشوری در مقابل هم دیده میشوند
لوبیابادلغتنامه دهخدالوبیاباد. (اِخ ) موضعی است به اصفهان . (از معجم البلدان ). محلتی است . (سمعانی ).
لوبیابادیلغتنامه دهخدالوبیابادی . (ص نسبی ) منسوب است به لوبیاآباد که محله یا دهی است به اصفهان وبه گمان من محلتی باشد. (الانساب سمعانی ورق 495).
لوبیاپلولغتنامه دهخدالوبیاپلو. [ پ ُل ُ ] (اِ مرکب ) پلوئی که لوبیا در آن کنند اعم از لوبیای سبز (تازه ) یا دانه ٔ لوبیای رسیده ٔ خشک کرده .
لوبیابادلغتنامه دهخدالوبیاباد. (اِخ ) موضعی است به اصفهان . (از معجم البلدان ). محلتی است . (سمعانی ).
لوبیابادیلغتنامه دهخدالوبیابادی . (ص نسبی ) منسوب است به لوبیاآباد که محله یا دهی است به اصفهان وبه گمان من محلتی باشد. (الانساب سمعانی ورق 495).
لوبیاپلولغتنامه دهخدالوبیاپلو. [ پ ُل ُ ] (اِ مرکب ) پلوئی که لوبیا در آن کنند اعم از لوبیای سبز (تازه ) یا دانه ٔ لوبیای رسیده ٔ خشک کرده .
زلوبیالغتنامه دهخدازلوبیا. [ زَ / زُ ] (اِ) نوعی از حلوا که از نشاسته و کف دریا و روغن کنجد می سازند. (ناظم الاطباء). زلابیه . زلیبیا. زلی با. بکتاش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زولبیا و زلیبیا شود.
قولوبیالغتنامه دهخداقولوبیا. [ ] (معرب ، اِ) قونوقتا. قونوقنتی . قولوقوما. قولوقوماطی . بمعنی قرع است . (از فهرست مخزن الاودیه ).
زلوبیافرهنگ فارسی عمیدنوعی شیرینی زردرنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسهای مخصوص در روغن داغ میریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر میاندازند؛ زولبیا. Δ چون به شکل زالو از قیف ریخته میشود «زلو بیا» نامیده شده.