لورلغتنامه دهخدالور. (اِ) قسمی از شیر که زفت شود چون پنیری ریزه آنگاه که شیر ببرد. حالوم . شیراز. (سروری ). قسمت بسته شده ٔ شیر بریده . ماده ٔ پنیری که از شیر بریده و کلچیده حاصل آید و آن غذائی ثقیل است و با شکر یا شیره خورند. محمدبن یوسف هروی در بحر الجواهر گوید: اجزاء دَسمة تختلط بلطیف الج
لورلغتنامه دهخدالور. (اِخ ) نام کرسی آرندیسمان (هُت -سائون ) واقع در سی هزارگزی مشرق وِزول به فرانسه . دارای راه آهن و 6062 تن سکنه .
لورلغتنامه دهخدالور. (اِخ ) دهی از دهستان روضه چای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 71هزارگزی شمال باختری ارومیه .در مسیر راه ارابه رو ارومیه به موانا. دامنه ، معتدل و مالاریائی . دارای 735 تن سکنه . آب آن از روضه چای . محص
لورلغتنامه دهخدالور. (اِخ ) دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان ، واقع در نُه هزارگزی جنوب باختری دیلمان . کوهستانی و سردسیر. دارای 514 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است
لورلغتنامه دهخدالور. (اِخ ) لُر. ناحیتی وسیع است میان اصفهان و خوزستان و جزء خوزستان محسوب میشود. رجوع به لُر شود. (معجم البلدان ) : و در مصاحبت امیر ارغون مشاهیر و معتبران خراسان و عراق و لور و آذربایجان و شیروان . (جهانگشای جوینی ). و کوهی هست میان فارس ولور که آن ر
پیلورلغتنامه دهخداپیلور. [ ل َ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیله ور. عطار. خرده فروش . داروفروش . کسی که داروو سوزن و نخ و مهره به خانه ها برد و فروشد. صیدلانی .صیدنانی . (تفلیسی ) (صراح ) (السامی ). رجوع به پیله ورشود: صندلانی ؛ مرد پیلور. (منتهی الارب ) : در ته پیله ٔ
چلویرلغتنامه دهخداچلویر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز که در 43هزارگزی شمال ایذه واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 290 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش گندم و جو. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است .
گلورلغتنامه دهخداگلور. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 35000گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000هزارگزی راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس . دارای 10 تن سکنه است . (از فرهنگ
گلوگیرلغتنامه دهخداگلوگیر. [ گ ُ / گ َ ] (نف مرکب ) خفه کننده و قطعکننده ٔ نفس . (ناظم الاطباء) : میترسم از این کبود زنجیرکافغان کنم آن شود گلوگیر. نظامی .جگرتاب شد نعره های بلندگلوگیر شدحلقه های
لگورلغتنامه دهخدالگور. [ ل َ] (اِخ ) جمعی از صحرانشینانند که در حوالی هرات و سیستان می باشند. (برهان ) (انجمن آرا). طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
لوردلغتنامه دهخدالورد. (اِخ ) نام کرسی بخش پیرنه ٔ علیا. ولایت بان یر به فرانسه . دارای راه آهن و 10651 تن سکنه .
لورنسلغتنامه دهخدالورنس .[ ل ُ رِ ] (اِخ ) ابن دیمنقةبن عمران . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 394 شود.
لورآورلغتنامه دهخدالورآور. [ وَ ] (اِ) لورانک . دبه ٔ روغن و ظرف برنجی باشد که روغن و امثال آن در آن کنند. (برهان ).
لوراکلغتنامه دهخدالوراک . (اِ) شعوری این کلمه را مرادف لورانک و لورآور آورده است به معنی آوند روغن .
لوردلغتنامه دهخدالورد. (اِخ ) نام کرسی بخش پیرنه ٔ علیا. ولایت بان یر به فرانسه . دارای راه آهن و 10651 تن سکنه .
لورنسلغتنامه دهخدالورنس .[ ل ُ رِ ] (اِخ ) ابن دیمنقةبن عمران . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 394 شود.
لورآورلغتنامه دهخدالورآور. [ وَ ] (اِ) لورانک . دبه ٔ روغن و ظرف برنجی باشد که روغن و امثال آن در آن کنند. (برهان ).
لوراکلغتنامه دهخدالوراک . (اِ) شعوری این کلمه را مرادف لورانک و لورآور آورده است به معنی آوند روغن .
دلورلغتنامه دهخدادلور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دلوار. بی باک . شجاع . دلاور. متهور. باجرأت . (ناظم الاطباء).
حجرالبلورلغتنامه دهخداحجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا جعلت له ماء ورونقا لیس له
پیلورلغتنامه دهخداپیلور. [ ل َ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیله ور. عطار. خرده فروش . داروفروش . کسی که داروو سوزن و نخ و مهره به خانه ها برد و فروشد. صیدلانی .صیدنانی . (تفلیسی ) (صراح ) (السامی ). رجوع به پیله ورشود: صندلانی ؛ مرد پیلور. (منتهی الارب ) : در ته پیله ٔ
خلورلغتنامه دهخداخلور. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صحرای باغ بخش مرکزی شهرستان لار. دارای 424 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما، شغل اهالی زراعت ، راه فرعی و قسمتی از ساکنان آن از طایفه ٔ نفر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
رولورلغتنامه دهخدارولور. [ رِ وُ وِ ] (فرانسوی ، اِ) در تداول عامه رولور. پیشتاب .شش لول . طپانچه آلتی آچلان . حاجت . (یادداشت مؤلف ).