لوسانهلغتنامه دهخدالوسانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) چاپلوسی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چاپلوسی کردن و فروتنی و تملق نمودن باشد. (برهان ). چاپلوس بودن ، یعنی فریفتن به گفتار خوش و بی اندازه فروتنی کردن . (اوبهی ). چاپلوسی کردن باشد. (صحاح الفرس ). به فریب . و د
لوسانهفرهنگ فارسی عمیدمتملقانه؛ از روی فریبکاری: ◻︎ اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر / صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه (کسائی: لغت فرس: لوسانه).
لواسانیلغتنامه دهخدالواسانی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین ، واقع در دوازده هزارگزی جنوب خاوری سرپل ذهاب ، کنار راه فرعی کلاوه . دشت و گرمسیر. دارای پنجاه تن سکنه ٔ کردی و فارسی زبان . آب آن از سراب قلعه شاهین . محصول آنجا غلات ، برنج ، توتون ، پنبه و لبن
صفای لواسانیلغتنامه دهخداصفای لواسانی . [ ص َ ی ِ ل َ ] (اِخ ) نام وی میرزا علی محمد و برادر کهتر میرزا محمدجعفر ملقب به حکیم الهی خلف الصدق زبدةالفضلا میرزا حسنعلی است . این سلسله پیوسته در ایران بفضل و کمال و جاه و جلال معروف و پدران ایشان نزد سلاطین افشاریه و قاجاریه بعزت موصوف بوده اند.حکیم الهی
لوشابهلغتنامه دهخدالوشابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِمرکب ) آب ممزوج به لوش . لوشاب . آب لای ناک . || چرب و شیرین و دلکش باشد اعم از طعام و خوردنی وسخن و کلام شنیدنی . (برهان ). چرب و شیرین را گویند اعم از آنکه طعامی باشد یا سخنی . (جهانگیری ). لوسانه که چاپلوسی کردن و
نکلغتنامه دهخدانک . [ ن َ / ن ِ ] (ق ) مخفف اینک است . (آنندراج ) (انجمن آرا). اینک . اکنون . حالا. نون . شکسته ٔ اینک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اینک شود : اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندرصیاد از دور نک دانه برهنه
اجللغتنامه دهخدااجل . [ اَ ج َ ] (ع اِ) گاه . هنگام . زمان : لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعة و لایستقدمون . (قرآن 49/10). لکل امری ٔ فی الدنیا نفس معدود واجل محدود. || زمانه . || مرگ . || زمان مرگ . نهایت زمان عمر : اج
ابواسحاقلغتنامه دهخداابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) کسائی مروزی شاعر. نامش مجدالدین ، معاصر سامانیان بوده و دولت غزنویه را نیز دریافته است . ولادتش به سال 341 هَ . ق . و ناصرخسرو در زهدیات تقلید و پیروی او کند. از اشعار کثیره ٔ او جز قطعاتی چند در تذکره ها و فردهای